رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 2
درسته از بابام متنفر بودم ولی درکل از همهههههههههههههههههه مردا بدم میومد ، از ازدواج میترسیدم .. از اینکه به سرنوشت مادرم دچار شم میترسیدم … التماس کردن پیش بابا قطع به یقین جواب نمیداد چون میخواست زجرم بده و من با ناله هام اونو به خواستش میرسوندم … فقط یه راه میمونه من باید اون پسر جقله