رمان سکانس عاشقانه پارت 31
بهار نگاه وحشت زده ام روی صورتش میچرخید …شوکه سر جا میخکوب شده بودم و گیج و منگ نگاهش میکردم..! با حرکت اولین قدمش به سمتم انگار کسی محکم تو گوشم کوبید و بهم نهیب زد فرار کنم.! قبل از اینکه دست دراز شده اش بهم بخوره به خودم اومدم و با دو به سمت پله ها رفتم ..! _