رمان خان زاده پارت 32
با سری پایین افتاده گفتم _دیگه بهتره این صحبتا رو نکنیم. منم عجله دارم میخوام برم.. راهمو سد کرد و گفت _شنیدی که طلاق دادم مهتابو؟ فقط نگاهش کردم.که ادامه داد _از ارث محروم شدم حتی سوئیچ ماشینمم ازم گرفته بی تفاوت گفتم _خوب؟به خاطر من این طوری شد؟ چنگی به موهاش زد که کلافه گفتم _فهمیدم جایی برای