رمان استاد خلافکار پارت 71
#هانا نکنه برای آرمین اتفاقی بیوفته…؟! با ترس گفتم: _بسه بسه میلاد…! خونسرد شونه ای بالا انداخت و گفت: _برای دومین باره که آرمین ناپدید میشه…دفعه قبل تن بی جونشو پیدا کردی،اینبار هم اگر شانس بیاری جنازشو. داد زدم: _گفتم بسهههههه…تمومش کن…اصلا اشتباه کردم که گفتم بیای اینجا…از خونه من برو بیرون. به طرفم اومد و رو به روم