رمان عشق تعصب پارت 58
_ کیانوش رو دوست داری ؟ خیره بهم شد و گفت : _ آره سرم رو تکون دادم و از اتاق خارج شدم رفتم بهنام رو بیارم که دیدم غرق خواب هست پرستارش هم کنارش هست ، از اتاق خارج شدم همراه بوسه رفتیم داخل حیاط داشتیم قدم میزدیم که پرسید ؛ _ چرا پرسیدی کیانوش رو دوست دارم