رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۶
۶.۱ ♥️به نام خداا♥️ ❤️🔥♥️🔥 همون موقع آقا جونم همه مارو صدا زد . همه ی ما کنار پدر هامون ایستاده بودیم. پدر بزرگم مثل همیشه با اقتدار بلند شد ورو کرد سمت مهمون ها وگفت -سلام ….مهمان های عزیزم ….خوش آمدین….. خوشحالم که در این روز بزرگ …… مارو همرای کردید.امروز همه دور هم جمع شده ایم …که این