رمان سکانس عاشقانه پارت 81
زل زده مونده … خیره خیره .… توقعش رو نداره و من فاصله میگیرم از روی صورتش و باز کنار تخت ایستاده می مونم … نمی دونم چی بگم تا جو عوض بشه و فضا رنگ بگیره … لب میزنم : _ با گل بیام ؟ … با مکث اما لبخند به لب میگه : _ گل با شیرینی