رمان نفوذی پارت 21
هنوز از گفتن حرفش مدتی نگذشته بود که صدای منفور و رو مخی شران از پشت سرم اومد… -میبینم ک جمعتون جمعِ دارید با هم خوش و بش می کنید! منو شبنم که پشتمون به شران بود برگشتیم سمتش دست به سینه و اخمو جلومون ایستاده بود… یه تای ابروشو داد بالا و گفت: -به جای