رمان صیغه استاد پارت 50
هیچی نگفت و بازم ساکت موند؛ میدونست گند زده؛ برای همین از خودش طرفداری نمیکرد؛ دستش و ملایم پس زدم و دلخور نگاهم و ازش گرفتم و لب زدم : _ برو بیرون لطفا؛ خودم تنهایی میتونم حمام کنم… احتیاجی نیست اینجا بمونی. نتونستم سَر بزنم به گیتی خانم؛ برو پیشش اگه کم و کسری هست و چیزی احتیاج داری