11 دیدگاه

رمان خان زاده جلد سوم پارت 20

5
(2)

 

از پشت میزش بیرون اومد و درست کنار من نشست
دستمو توی دست گرفت و رو به شاهو و گفت
_ میتونی بری بیرون خودم وقتی کارمون تموم شد صدات میزنم

اما شاهو بی اعتنا به حرف اون کنار پنجره ایستاد و گفت
_ همینجا منتظر میمونم زود باش عجله دارم
همه چیز رو چک کن تا بفهمم همه چیز رو به راهه

دکتر دختر زیبایی بود سن و سال دار نبود معلوم بود که کارشو تازه شروع کرده بود و تازه فارغ التحصیل شده دست منو کشید و به سمت تختی که گوشه اتاق بود برد و گفت
_دراز بکش عزیزم اول باید حال بچه رو چه کنم
بدون حتی یک کلمه ای روی تخت دراز کشیدم دستی روی شکمم کشید و نگاهی به شاهو انداخت کمی صندلیش رو به من نزدیکتر کرد و آهسته تر پرسید
_حالت خوبه؟
میدونم خیلی اذیت میشی این روزا…

خنده دار بود واقعا هیچ کس نمیدونست من چه دردی میکشم سکوت کردم و باز حرفی نزدم حتی کسایی که شاهو رو میشناختن برام قابل اعتماد نبودن
کمی به سکوتم خیره شد و بالاخره مانتوم کنار زد
کمی از ژل سونوگرافی روی شکمم ریخت و شروع کرد به چرخوندن دستگاه روی شکمم
روی مانیتور چیزایی نشون داده می‌شد که من ازشون سر در نمی آوردم
اما وقتی صدای نامفهومی توی اتاق پخش شد متعجب به صفحه مانیتور خیره موندم
حتی شاهو از کنار پنجره دل کند و خودش و سراسیمه نزدیک من رسوند خانم دکتر نگاهی به هر دو نفر ما کرد و گفت
_ صدای بچه تونه صدای قلبشه
خوب گوش بدید

این کلمه کافی بود که انگار به یه شوک عصبی بهم دست بده شروع کردم به داد و بیداد کردن و خودم و از روی تخت پایین انداختم
اشک بود که مثل سیل از چشم پایین می اومد و با صدای بلند داد میزدم
نمیخوام بشنوم نمیخوام بشنوم دکتر
ترسیده کنارم نشست و من از بی پناهی به اغوشش پناه بردم و با گریه نالیدم
کمکم کن
خواهش می کنم کمکم کن
یکی کمکم کنه
شاهو که خشک شده بود کنار تخت ایستاده بود و به منی که روی زمین زجه میزدم نگاه میکرد
نمیدونم چطور شد که اشکای دکترم شروع به باریدن و منو محکم تو بغلش گرفت
من نمی خواستم من این زندگی رو نمیخواستم

از آینده ی نامعلومی که پیش رو داشتم واقعا می ترسیدم

شاهو چاره ای جز این که با اونن آینده نحس و ترسناک روبرو بشم برام باقی نذاشته بود
دکتر سعی کرد منو آروم کنه اما من آروم بشو نبودم شاهو عصبی چند باری به سمتم خم شد اما بالاخره به سمت در رفت و از اتاق بیرون رفت

و من موندم اون دکتری که با من اشک می ریخت و من هنوز نمی دونستم چرا اینطور مثل من داره گریه میکنه!
کمی که خودمو جمع و جور کردم به کمک دکتر بلند شدم و دوباره روی تخت دراز کشیدم نگاه دکتر غمگین بود اما من حتی از این نگاه غمگینش می ترسیدم از شاهو هرچیزی که بهش ربط داشته باشه هراس و واهمه داشتم
دکتر دوباره کارشو شروع کرد و نگاهش و به صفحه مانیتور داد

اما به جای اینکه حال و روز بچه ها خودم و اون بچه چک کنه بدون اینکه نگاهم کنه گفت

_ شاهو اونقدرا که به نظر میرسه بد نیست خواهش می کنم کمی تحمل تو بیشتر کن
شاهو آدم خوبیه مطمئن باش کاری نمیکنه که تو صدمه ببینی عصبی و دلگیره دل شکسته اس و کینه داره اما من خوب میدونم که کوتاه میاد میدونم که این کارو تموم میکنه وقتی نگاهت می کنه خوب میفهمم که دوست داره…

پوزخندی زدم و اشکی که با سماجت از چشمام روی صورتم افتاده بود و پس زدم و گفتم
دوستم داره ؟
یه ادم اونی که دوست داره رو اینجوری شکنجه میکنه؟
ممکن نیست فقط داره از من استفاده میکنه تا به هدفش برسه هدفی که حتی نمی دونم چیه…

اما این بار دکتر سرشو بالا آورد و به صورتم نگاه کرد و گفت
_من دارم بهت دارم میگم این آدم و من میشناسم نگاهشو تک‌تک کلماتی که از دهنش میاد بیرون و تک تک رفتاراش خوب دیدم و شناختم اون تورو دوست داره فقط نمیخواد به روت بیاره فقط داره از خودشم پنهانش میکنه
میدونم سخته میدونم داری عذاب میکشی اما مطمئن باش شاهو کاری نمیکنه که تو بیشتر از این ناراحت بشی
باهاش کنار بیا هر کاری که میگه انجام بده بالاخره کوتاه میاد و بی خیال این کینه میشه
کینه ای که تمام زندگیش از هم پاشیده و حتی خودش و عوض کرده.

از زمانی که فهمیده چی به چیه و چه اتفاقاتی افتاده شاهو دیگه اون آدم سابق نیست یه ادم غریب است حتی برای ماهایی که اونو می شناسیم و کنارش زندگی کردیم

چیزی از حرف‌هاش سر در نمی آوردم این آدم برای من غریبه بود و حتی حرفاش ذره ای برام اهمیت نداشت.

سر سوزنی در مورد شاهو کنجکاو نبودم فقط میخواستم خودمو از این باتلاقی که توش گیر کردم نجات بدم همین و بس دیگه چیزی برای من مهم نبود…

وقتی دید سکوت کردم و حرفی نمیزنم وقتی دید جوابی برای حرفاش ندارم با ناراحتی سری تکون داد و شروع کرد به چک کردن بچه ای که توی وجودم بود
کمی به مانیتور خیره شد و گفت

_ همه چیز مرتبه بچه کمی ضعیف هست اما مشکل خاصی نیست باید چند تا قرص تقویتی ویتامین برات بنویسم
که هم خودت از این حال و روز در بیای هم این بچه بیچاره

پوزخندی بهش زدم
اگر من این لچه رو میخواستم بدون شک مشکلی پیش می اومد و این بچه از بین میرفت اما حالا که ارزوم نبودن این بچه بود سالم و سلامت…

از روی تخت بلند شدم و خودم ژلی که روی شکمم بود و پاک کردم و گفتم
بچه ی بیچاره؟
اونی که بیچاره است منم اونی که داره ازش سو استفاده میشه منم مطمئن باش اگه این بچه به دنیا بیاد میشه یکی مثل شاهو
یه آدم عوضی که برای رسیدن به هدف های خودش آدمهای بیگناه قربانی می کنه
من هیچ حسی به این بچه ندارم اگه به دنیا بیاد همون روز میندازمش دارو ازش دور میشم

دکتر که کلافه و نگران به نظر می‌رسید خودشو نزدیک من رسوند و گفت
_این حرفارو نزن عزیزم این چیزارو نگو همه چیز درست میشه بهت قول میدم
شاهو اونطوری که تو فکر می کنی بد نیست

ازش فاصله گرفتم و گفت شاهو خود شیطانه…

نمیدونستم الان باید برم بیرون یا نه همین جا بشینم
شاهو نبود که بهم دستور بده
توی این اتاق نبود و من نمیدونستم باید چه کاری انجام بدم

دکتر انگار مردد بودن منو خوب فهمیده بود گوشی رو برداشت از منشیش خواست که به شاهو بگا برگرده توی اتاق…

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
M
M
2 سال قبل

بیشعور پارت بعدیو بزار .

ناشناس
ناشناس
2 سال قبل

تو رو خدا پارت جدید بزار .

ناشناس
ناشناس
2 سال قبل

کی پارت بعدی رو میزارید ؟

چشام خشک شد از بس هر روز نگاه کردم ببینم پارت بعدی رو گذاشتید تا نه .

ناشناس
ناشناس
2 سال قبل

خاک بر سرت با این پارت گذاریت
نویسنده کودن احمق الاغ

مریم
2 سال قبل

پس کی پارت جدید رو میذاری

واقعا هرماه دو پارت خییییییلی کمه همیشه هم بعد دو هفته یه پارت خیلی کوتاهی میذاری

Lena
Lena
2 سال قبل

یعنی چی هر ۲ هفته یه بار پارت میزاره خب اینجوری هر ماه ۲ تا پارت میشه تا رمان تموم شه فکر کنم ۱۰ سالی طول بکشه
عین این میمونه که داری یه فیلم میبینی بعد ۱۰ثانیه میبینی هی لود میشه

ناشناس
ناشناس
2 سال قبل

نمیخوای دیگه پارت بزاری
ریدم به این پارت گذاریتون

ناشناس
ناشناس
2 سال قبل

باورت میشه نویسنده و ادمین صیغه هم بیشتر از تو پارت میزارن جدیدا

اینو بگم شاید به غیرتت بر بخوره

بابا یکم زود تر پارت بزارید

M
M
2 سال قبل

پارت بعد رو کی میزارید؟

Mahshid
Mahshid
2 سال قبل

ایول نویسنده خیلی خوب بود ولی بازم ی خورده کوتاه بود ولی بازم دمت گرم خیلی قشنگ بود❤️❤️😂

مهسا
2 سال قبل

عالی بود
به نظر من همه رمان ها نباید شاد باشن اتفاقا رمانهای غمگین قشنگ ترن
فقط یه ذره طولانی تر بنویسش ممنون

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x