رمان نفوذی پارت 30
نگاهی بهش کردم و اخمامو توی هم گره زدم و عبوس گفتم: -ماهی قرمز عمته دیوث.. شبنم خندید و گفت : -حالا جوش نیار..گوجه میشی لبمو کج کردم و فنجون قهوه گذاشتم توی سینی و رو به شبنم گفتم: -بجا اینکه انقد فک میزنی، با چشمم اشاره به سینک کردم بیا این ظرفا