رمان خان زاده جلد سوم پارت 26
اونم یه ادم بود اونم قلب داشت اونم اگر میخواست میتونست کمکم کنه اما خودش نمیخواست پس حرفاش و نشنیده گرفتم برام ذره ای حرفاش مهم نبود وقتی کارشو تموم کرد از اتاق بیرون رفت و من روی تخت نشستم به در و دیوار خیر شدم صداشون می اومد که با هم حرف میزدن و سعی میکردم نشنوم چی