رمان دختر نسبتاً بد(بهار)پارت46
#پارت_۴۵۳ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 با نفرت لبهامو روهم فشار دادم و دستمو مشت کردم. خیلی نامرد بود. خیلی…من هیچی واسش کم نذاشتم اما اون رفت با بهار هرزه ی کثافت نمک به حروم و خوشی هاشو کرد و من رو به چشم به خر تماشا کرد. جز الاغ بودن در مورد من اصلا چه حس دیگه ای میتونست بهش