رمان عشق صوری پارت 79
در رو باز کرد بدون اینکه خودش تو چهارچوب بمونه و این یعنی میتونستم برم داخل… بلندشدم.خاک و خول و گرو غبار نشسته روی لباسم رو تکوندم و بعدهم از در رد شدم و رفتم داخل! خونه اش رو دوست داشتم. یه طراحی باحال داشت و با اینکه توان خریدن به قصر رو هم داشت اما توی اینجای باحال نسبتا