رمان زاده نور پارت اول
بی حس و حال و خسته به در یخچال تکیه داده بود و با ریشه های نازک در آمده از فرش زیر پایش بازی می کرد . گاهی نگاهی به مادرش می انداخت و دوباره خیره آن تیکه نخ بیرون زده از فرش می شد . – مامان . – بله ؟ کلافه گی و سر در گمی در چهره