رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 96
تیشرتش را از تن در اورد و به عادت همیشگیش پرتش کرد تو هوا خواست دراز بکشه که یهو انگار داره به مسئله مهمی فکر میکنه یا موضوع خاصی به سرش رسیده باشه یه نگاه به صورتم انداخت و پرسید: _الان تو صبح پا میشی تیشرت منو برمیداری مرتب میکنی بزاری سرجاش؟ نفهمیدم چرا همچین سوال عجیب غریبی پرسید اما