رمان زادهٔ نور پارت 19
آفتاب به لب بوم رسیده بود و سروناز چراغ های آشپزخانه را روشن کرده بود و سوپ خوش عطر و طعم خورشید هم آماده بود . یک ملاقه از سوپ لعاب افتاده خوش رنگ و طعم برای خودش ریخت و پشت میز نشست . – برای شما هم بریزم سروناز جون ؟ – نه الان نمی خوام . سر پایین