رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 5
دیروز با تموم نحس بودنش تموم شد و حالا من ، جلوی آیینه آرایشگاه عروسی بودم که نه داماد عاشقی چشم به راهم بود ، نه پدری دل نگرون که نگران آیندم باشه و نه مادری دل آشوب که یه چشمش اشک و یه چشمش خون باشه . و این دختر زیبای جلوی آیینه بی پناه ترین بی پناه