7 بهمن 1400 - رمان دونی

روز: 7 بهمن 1400 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 5

  دیروز با تموم نحس بودنش تموم شد و حالا من ، جلوی آیینه آرایشگاه عروسی بودم که نه داماد عاشقی چشم به راهم بود ، نه پدری دل نگرون که نگران آیندم باشه و نه مادری دل آشوب که یه چشمش اشک و یه چشمش خون باشه . و این دختر زیبای جلوی آیینه بی پناه ترین بی پناه

ادامه مطلب ...

رمان خلسه پارت ۶

بعد از آنروز به هر کسی که رسیدم با دقت چشمهایش را نگاه کردم، طوری که شیوا و مش حسن متوجه شدند و گفتند چرا اینطور نگاه میکنی!… ولی چشمهای هیچ کس به زیبایی چشمان معراج نبود… حتی چشمهای مادرم که فکر میکردم زیباترینند. کنار خانجان روی تشکش نشسته بودم و در حال و هوای مخصوص آن روزهایم بودم که

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 22

– خسته نیستم آقا . – گفتم نه …….. لازم نیست . خورشید پافشاری کرد : – حالا ……. امیرعلی ابرو درهم کشید و میان حرف او پرید …….. از همان اخم هایی که همه چه درون کارخانه و چه درون شرکت از آن حساب می بردند . – گفتم نه لازم نیست شام درست کنی ………… برو استراحت کن

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 97

هنوز قدم از قدم برنداشته بودیم که صدامون زد _اول بگید کجا بعد برید؟! نیم نگاهی به زهرا انداختم بلکه دروغی چیزی سرهم کنه ولی اونم گیج تر از من فقط داشت بِرُ بِر منو نگاه میکرد به اجبار لبخند دستپاچه ای روی لبهام نشوندم و به دروغ خطاب به گُل بانو لب زدم : _میخوایم بریم پیش یکی از

ادامه مطلب ...