روز: فروردین ۸, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت ۳۰

روی یکی از نیمکت های پارک نشست و رو به اسکای بلند گفت: _ اسکای همین جا بازی کن. جای دیگه نرو. من دیگه خسته شدم. نمی‌تونم دنبالت بیام. برای چرخاندن اسکای و هوا خوری به پارک مقابل خانه‌شان آمده بود، اما حوصله‌اش داشت سر می‌رفت. همانطور که زیر چشمی حواسش به اسکای بود گوشی‌اش را در آورد و بی

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۳۵

ماشینش را مقابل خانه پارک کرد و زنگ در را زد خدمتکار با دیدنش در را باز کرد و جلو آمد کتش را گرفت و توضیح داد : _ مهراوه خانم گفتن اومدید خبرشون کنم مادرش احتمالا قصد داشت مثل گذشته سفارش کند تا آلپ‌ارسلان مقابل مهمان ها با پدرش بی خیال و سرد نباشد حوصله ی این کارها را

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت ۲۱

    ماهان و مارال در حال قدم زدنی عاشقانه بودند و مهراد و ماکان هم مشغول بحث . در این بین فقط غزال و زهرا بودند که بیکار نشسته و سختی های زندگی می‌گفتند . ماکان که گرفتگی مهراد را متوجه شده بود ، با دیدن آن دو فکری به سرش زد :   مهراد میدونی چقد وقته روتو

ادامه مطلب ...

رمان پروژه عشق پارت ۲۸

پارت ۲۸ (پشت به همه ایستادم و با یه جیغ بلند دسته گلمو پرتاب کردم و زود برگشتم رو ب جمعیت یعنیا دسته گل عدل تو کله آرسین فرود اومد دسته گل بدبخت هیچی ازش نمونده بود آرسین دسته گلو از روی زمین برداشت و با یه لبخند) آرسین:ایشالله عروسی خودم اسرا:ایشالله بری خونه بخت ایشالله بچه هاتو ببینم خانوم

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت ۳۶

یک ساعتی گذشت ومن واسه اینکه دیگه به عماد نگاه نکنم خودمو مشغول کارم کردم اما توی دلم یک دنیا بد وبیراه به خودم گفتم که چرا این پیام رو داده بودم! خلاصه مهمون ها کم کم خداحافظی کردن و رفتن.. عماد هم بااخم های توهم رفت توی اتاقش و رضا هم با کمک همکارها داشتن میزهارو جمع واتاق کنفرانس

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت ۶

یکی گفت: – برو بابا. شاشیدم تو این زندگی که یه دست زدنم حرومه. و دیگری می گفت: – انگار دست انداختن موهای(فلان جاشو) با موچین می‌کنن که اینجوری جیغ میزنه زنیکه… جمله ها و کلمات انقدر رکیک و غیر قابل تحمل بودند که دلش می‌خواست دستانش را به روی گوش هایش بگذارد و جنون وار جیغ بکشد، بلکه صداها

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت ۸۳

خورشید با سینی چای و میوه سمتش رفت و فنجان چای را مقابلش قرار داد …….. احتیاجی نبود که امیرعلی از حال و روز آشفته اش حرف بزند ……… حال درهم ریخته او هم آنقدر عریان بود که اصلا احتیاجی به زبان آوردن نبود . همانند همیشه ، همانطور که امیرعلی دوست داشت ، خورشید کنارش نشست و امیرعلی بی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۱۴

نگاه کلافه ای به گوشیم انداختم و به این فکر کردم که من چه جوری باید با این آدم رو اعصاب سر کنم.. با اینکه مدت زمان نقش بازی کردنم.. کم بود و خیلی سریع قرار بود بفهمه من اون آدم جنتلمنی که توی ذهنش ازم ساخته نیستم ولی.. همین مدت کم هم.. یه اعصاب فولادی می خواست که من

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت ۱۲۷

تکون محکمی دیگه ای به موهام داد _پاشوووو گمشو یالله حس میکردم موهام از ریشه کنده شدن دستمو روی دستش گذاشتم و عاجزانه نالیدم : _آااااخ بخاطر سر و صداهای بلندمون ، آرادی که بیهوش روی تخت افتاده بود بیدار شد و گیج پلکی زد و گفت : _اینجا چه خبره ؟؟ با شنیدن صدای گرفته از خوابش بی اختیار

ادامه مطلب ...