غزال گریز پا پارت 21

0
(0)

 

 

ماهان و مارال در حال قدم زدنی عاشقانه بودند و مهراد و ماکان هم مشغول بحث .

در این بین فقط غزال و زهرا بودند که بیکار نشسته و سختی های زندگی می‌گفتند .

ماکان که گرفتگی مهراد را متوجه شده بود ، با دیدن آن دو فکری به سرش زد :

 

مهراد میدونی چقد وقته روتو کم نکردم ؟

 

مهراد در حالی که گیج به ماکان خیره بود گفت : ها ؟!!!

 

ماکان در حالی که سعی داشت به چهره ی مهراد که حالا تبدیل به علامت تعجب شده بود نخندد ، با چشم اشاره ای به غزال کرد :

 

میای جرئت ، حقیقت ؟

 

مهراد که حالا منظور او را گرفته بود ، کری خواند : برو جوجه ، برو با بزرگ ترت بیااااا

تو میخوای رومو کم کنی ؟

 

همانطور که مشغول کل کل بودند به دختر ها نزدیکتر شدند …

قبل از اینکه مهراد چیزی بگوید ، ماکان پیشدستی کرد و رو به غزال توضیح داد : غزال خانوم ، میخوایم بازی کنیم البته اگه شما و خانم کریمی مشکلی نداشته باشید .‌

 

– چه بازی ؟

 

غزال بود که با کنجکاوی سئوال پرسید و اینبار مهراد جواب داد :

جرئت حقیقت .

 

زهرا : ما که هستیم .

 

غزال هم قبول کرد و دو به دو رو به روی هم نشستند .

درست لحظه ای که خواستند بطری را بچرخانند ، ماهان و مارال هم که مشتاق بازی ، به جمعشان اضافه شدند .

اولین بار که بطری چرخید ، روی غزال و ماکان توقف کرد و ماکان باید سئوال میپرسید :

 

– خب غزال خانوم جرئت یا حقیقت ؟

 

اومممم از اونجایی که میدونم احتمالا همتون حقیقت رو انتخاب میکنید و بازی بی‌مزه میشه ، جرئت رو انتخاب میکنم .

ماکان اولین چیزی را که به ذهنش رسید گفت : آخرین پیامکی که داشتید رو بلند بخونید .‌

 

غزال با یادآوری اینکه آخرین پیامش متعلق به ایرانسل بوده ، ریز خندید و پیامک را خواند :

 

مشترک گرامی ، بسته ی اینترنت شما رو به اتمام است .

برای خرید بسته های اینترنت …

 

بار دیگر بطری چرخانده شد و نفرات بعدی مهراد و زهرا بودند

زهرا پرسید :

 

جرئت یا حقیقت ؟

 

– حقیقت

 

تا حالا‌ شده از کسی متنفر باشید ولی نتونید چیزی بهش بگید ؟

 

جواب مهراد یه کلمه و آن هم رو به ماهان بود : آره ..

 

غزال برا عوض کردن بحث گفت :

خب دیگه ، الان فقط ماهان و مارال موندن پس نیاز نیست دوباره بطری بگرده ..

ماهان پرسید :

 

جرئت یا حقیقت ؟

 

مارال : حقیقت

 

بزرگترین دروغی که بهم گفتی رو تعریف کن .

 

مارال کمی فکر کرد و در آخر گفت :

 

یه بار زنگ زده بودی که قرار بود باهم بریم شمال

من از دستت ناراحت بودم ، الکی گفتم آنفولانزا گرفتم ‌

 

ماهان خواست چیزی بگوید که راننده اتوبوس داد زد : همه سوار شید .

مارال که اوضاع را خطری دید ، اول از همه پرید داخل اتوبوس و روی صندلی کنار پنجره نشست .

غزال و زهرا به محض نشستن ، دوباره مشغول صحبت در رابطه با رشته هایشان شدند ‌

غزال و زهرا اگر چه جانشان به هم وصل بود اما در این موضوع تفاوت زیادی با یکدیگر داشتند

غزال به هنرستان رفته بود و حالا در رشته گرافیک تحصیل میکرد

ولی زهرا از همان اول دبیرستان و رشته ی تجربی را انتخاب کرده بود

چیزی که باعث میشد آن دو در کنار هم احساس کامل بودن کنند ، این بود که هیچکدام سعی نداشتند سلیقه ی خود را به دیگری تحمیل کنند .

زهرا از عشق خود به رشته اش میگفت و غزال با دقت گوش میداد

و وقتی غزال راجع به احساسش موقع طراحی میگفت ، زهرا گوش جان میسپرد

میانه های صحبتشان ، غزال نالید :

 

وای دارم از تشنگی هلاک میشم زری

 

– صبر کن برم ببینم آب معدنی ، چیزی پیدا میکنم برات .

 

غزال بی حرف منتظر ماند و زهرا به سمت صندلی مهراد و ماکان که ردیف اول بودند رفت : ‌

 

ببخشید ، آب معدنی داریم ؟

 

مهراد با دست به پیشانی کوبید :

 

ای وای چند تا صندوق خریده بودیم ، یادمون رفت توضیع کنیم بین بچه ها بفرمایید بشینید حالا میارم

 

زهرا ممنونی گفت و رفت کنار غزال و نشست

 

– چیشد ؟ آب آوردی؟

 

داداشت گفت الان میاره .

 

– دیدی میگن آب نطلبیده مراده ؟ وصف حال توئه

 

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست ، گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند .

 

غزال با شنیدن بیت شعرش مورد علاقه اش ، زیر لب خواند :

 

از باغ می برند چراغانی ات کنند

تا کاج جشن های زمستانی ات کنند

پوشانده اند «صبح» تو را «ابرهای تار»

تنها به این بهانه که بارانی ات کنند

یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند

این بار می برند که زندانی ات کنند

ای گل گمان مکن به شب جشن می روی

شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست

از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
اشتراک در
اطلاع از
guest

14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مخملی
مخملی
2 سال قبل

سلام ترنج جانم عیدت مبارک. راستش من زندگی نامه‌ی شهید ابراهیم هادی رو خوندم و متوجه شدم رفتار های بسیجیا با رفتار ماکان و مهراد متفاوته ، یعنی راستش من حس نمی کنم اینطور باشد ، البته این نظر منه. راستی بیت آخر شاعرش کیه چه قشنگه خودت نوشتی یا مال یه شاعر دیگه‌س!

مونا
مونا
پاسخ به  مخملی
2 سال قبل

این میتونه شعر بگه ب نظرت؟😂۴ خط نمیتونه بنویسه چ برسه ب شعر🤣🤣🤣

...
...
پاسخ به  مخملی
2 سال قبل

نه این شعر از آقای فاضل نظری هست

سیما
سیما
پاسخ به  مخملی
2 سال قبل

من بسیجی هیز و وحشی هم دیدم 🤭🤭🤭
ابراهیم هادی کجا بسیجیای نون به نرخ روز خور الان کجا

Hana
Hana
2 سال قبل

راستش این اولین پارتی بود که من از این رمان خوندم اونم بصورت اتفاقی ولی خوب اصلا جالب نبود بنظرم. بوده که من رومان هایی رو به همین صورت به صورت اتفاقی دیدم و خوندم هتا با اینکه کوتاه بودن اما فوقالعاده موضوع جالب و زیبا داشتن آدم رو جذب میکردن
امیدوارم رمانی زیبا تر ازت ببینم در آینده

..........
..........
2 سال قبل

خیلی اولا ازت دفاع میکردم ولی الان میخوام بگم واقعا داری چرت و پرت سر هم میکنی

دریا
دریا
2 سال قبل

اصلااااااااااا
وقتی حوصله نداری بیشتر بنویسی ننویس

آخه جت شده رمان قبلیت بهتر بود

..
..
2 سال قبل

گفتیم شاید سال جدید بهتر بنویسی که هیچی
چه اصراری هم داری به نوشتن رمان 🤣🤣🤣
بیخیال بابا

♥️M♥️
♥️M♥️
پاسخ به  ..
2 سال قبل

عذر میخوام دخالت میکنم ، اما فکر می‌کنم اگه در سالِ جدید رفتارمون رو تغییر بدیم و مهربونتر باشیم بهتره، من خودم از اینکه پارت واقعا موضوعی نداره ، ناراحتم یعنی موضوعه این پارت فقط آب و جرئت حقیقت بود ، اما خب نویسنده گفتن که دبیرستانی هستن و درس دارن و به همین دلیل زمانِ کافی رو ندارن ، اینکه دیر میذارن یا پارتشون کمه هم به همین دلیله ، اگر شماهم از این رمان خوشتون نمیاد ، میتونید نخونیدش تا عصابِ شما و نویسنده راحت تر باشه ، منکه غریبه ام بهم برخورد چه برسه به نویسنده که با اینکه درس داره و عید هم هست و ممکنه سفر باشه ، برای ما چند تا پارت گذاشته و دست به قلم شده

..
..
پاسخ به  ♥️M♥️
2 سال قبل

عزیز من مگه کسی مجبورش کرده بنویسه ؟
اگر بیشتر وقت بذاره مطالعه کنه تمرکز کنه شاید بتونه بهتر بنویسه
حس من به نویسنده ی این مثلا رمان این هست که یه نفر با شمشیر ایستاده بالای سرش میگه یا بنویس یا گردنت رو میزنم
آخه از اول رمان تا الان ببین یه حرف درست یه بند به درد بخور نتونسته بنویسه
اگر دانش آموزه درس داره عیده مسافرته خب به کاراش برسه مگه کسی اجبار کرده یه مشت چرند بنویسه ؟
مطمعن باش ناراحت نمیشه اگر میدونست ناراحتی چیه این مزخرفات رو نمی‌نوشت

..
..
پاسخ به  ♥️M♥️
2 سال قبل

بذار یه کم انتقاد کنیم شاید به خودش اومد و یه کم مطالعه کرد سطح سوادشو برد بالاتر

عسل
عسل
پاسخ به  ♥️M♥️
2 سال قبل

با M موافقم عذر میخام..

عسل
عسل
2 سال قبل

اینکه خیلیییی کم بودد.. اصلا اتفاق خاصی توش نیفتاد.. 🙂☹️

دلارام
دلارام
2 سال قبل

خب الان مثلا تو این پارت چی شد؟ی جرئت حقیقت ۲ دقیقه ای بود همین.ی آبم خواست.خدایی تو اسم اینو میزاری پارت؟فک کنم نمیدونی پارت یعنی چی.این از صفحه های کتاب داستان هم کمتر بود🙄

دسته‌ها

14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x