11 فروردین 1401 - رمان دونی

روز: 11 فروردین 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان خلسه پارت ۳۳

رمان خلسه: ۸۸پارت با بیحوصلگی به معراج و پریا نگاه کردم ولی معراج بیشتر از ۳۰ ثانیه نرقصید و سریع دست دختر را رها کرد و مقابلش خم شد و تشکر کرد. دختر بیچاره تعجب کرد از کوتاهی رقص ولی به رویش نیاورد و او هم لبخندی زورکی زد و کنار رفت. معراج برگشت و روی مبل نشست، کامیار گفت

ادامه مطلب ...

رمان پروژه عشق پارت 29

پارت 29:) _پدصگگگ بزارم زمین آرمین بزارم زمین میوفتم آرمین:مواظبم _تخمم ینی بزاررررررر (با شدت پرتاپ میشم آرمین قری ب کمرش داد و بشکن زد) ارمین:ای عروس مهتاب ای مستی مه ناب امشب با صد تا بوسه دومادو دریاب _اهوع بیا پایین بچه تو مثل بشر منو بزار رو تخت من هیچی تخم جنت هیچیش نشه صلوات آرمین:اره _چی چیو

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 33

  تارخ بازوی افرا را محکم کشید و او را مجبور کرد دنبالش راه بیافتد. ساختمان ویلا را دور زد و او را به پشت ساختمان که خلوت خلوت بود و صدای موسیقی هم کمی قابل تحمل تر شده بود کشاند. افرا ترسیده خواست بازویش را از دست او بیرون بکشد که تارخ با یک حرکت دستش را روی شانه‌ی

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 38

  قبل ازینکه دلارای اعتراض کند صدای مروارید از راهرو آمد _ ارسلان؟ دلارای ترسیده دستش را جلوی دهانش گذاشت : _ مامانته آلپ‌ارسلان واکنشی نشان نداد صدا نزدیک تر شد : _ ارسلان تو اتاقتی مادر؟ دلارای هول شده گفت : _ یک کاری کن الان میان داخل داراب هنوز هم به خونش تشنه بود و اگر اجازه ی

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 39

  لب هامو غنچه کردم و با حرص گفتم: _چیز جدیدی نیست! سوختم! اومد نزدیک وبا اخم دستمو گرفت وگفت: _همیشه میسوزی مگه؟ نمیدونم چرا یه دفعه درد سوختی رو فراموش کردم… با خجالت دستمو کشیدم وگفتم: _همیشه که نه! اما دیگه عادت کردم! با همون اخم نگاهم کرد… ای خدا.. این چرا اینجوری نگاه میکنه خب!! دل من بی

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 9

با برداشته شدن دست هایش، انگار صدا های سرش هم خاموش شده بودند. بی جان نفسی کوتاه کشید و بدون توجه به دختر ماتم زده، دست هایش را از دستان دختر بیرون کشید و با سری پایین افتاده به موکت خیره شد. محمودی جرئتی به خودش داد و جلو آمد: – دخترجون، حالت خوبه؟دکتر خبر کنم؟ صدای نگهبان که حالش

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 86

پله های ایوان را دو سه تا یکی بالا رفت و سروناز در را به روی او باز کرد و امان به خورشید نداد : -هیچ معلوم هست تا الان کجایی ؟ ……… دلم هزار راه رفت دختر . اما خورشید مضطرب بجای جواب دادن سوال او پرسید : – امیرعلی زنگ زد ؟ – نه ……… چطور ؟ خورشید

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 17

××××× تا وقتی دکتر دوباره واسه معاینه بیاد و کارای ترخیص انجام بشه نیم ساعتی طول کشید.. منم درحالیکه حس خجالت و شرمندگی حس غالب وجودم بود.. منتظر بودم پرستار سرم و از دستم در بیاره و سعی می کردم نگاهم با نگاه خیره و مستقیم و نافذ میران محمدی که دست به سینه چند قدم اونورتر وایستاده بود برخورد

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 128

نمیدونم ساعت چند بود اما در هر صورت من علاقه ای به بیرون اومدن از زیر پتو نداشتم. انگار باخودم و با بقیه قهر بودم. هیچ جایی رو به همین جایی که الان بودم ترجیح نمیدادم. در باز شد و صدای تَق و تَق به گوشم رسید. تو این خونه فقط یه نفر کفش پاشنه داری میپوشید که تق تق

ادامه مطلب ...