16 فروردین 1401 - رمان دونی

روز: 16 فروردین 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 38

  افرا با رضایت از شنیدن تعریف دکتر شایسته لبخندی زد. _ استاد از عشق و علاقه‌ی من به این رشته خبر دارین، اما خب من فضای مزرعه رو دوست دارم. یادتون که میاد تو درسای عملیمون وقتی تو گاوداری یا سر زمینای زراعی بودیم برای پروژه هامون همه غر می‌زدن ولی من واقعا کیف می‌کردم. دانشگاه و درسای تئوری

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 43

  جلو کشیدش ناخواسته روی بدنش دراز شد و خندید : _ منم سرما میخورم ارسلان با جدیت دستش را در موهایش فرو برد و سرش را بالا آورد لب‌هایشان مماس یکدیگر شد آرام زمزمه کرد : _ اشکال نداره ، مگه نیومدی سرما بخوری؟! قبل از اینکه دلارای بتواند جواب بدهد لب‌هایش را به کام کشید و آرام بوسید

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 44

  _بهار؟؟؟ فکرمیکنی رضا پیشنهاد به این خوبی رو رد میکنه؟ من که میدونم واقعی نیست و ازخودت ساختی دلم خواست! چه برسه به رضای ساده ومهربون که آرزوش خوشبختی منه!! _فکر اونجاشم کردم! رضا به اختلاف سنی زیاد درحد ترکیدن حساسه! این اقای خر پول که عاشق شما شده سنش یه ذره میره بالا.. _خب عمادم ۱۲ سال بزرگ

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 14

  پس به خاطر آبان هم که شده ناغافل تشر زد: -چرا با بازپرس پرونده ات همکاری نمیکنی جانا؟ تا کی میخوای اینجا بشینی ؟بس نیست این همه سکوت؟خفه نشدی از حرف نزدن! آبان بهت احتیاج داره،پدرومادر و برادر کوچیک ترت بهت احتیاج دارن. اینجا الکی بر اساس یه سری مدارک بی پایه گیر افتادی،نه حرف میزنی ،نه چیزی می

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 91

  سامان پوزخند صدا داری زد ……… لیلا با آن ذات تاریکش ، نباید هم حال او را می فهمید ……… لیلا ادامه داد : – حالا اون عکسای قبلی که دستت داده بودم و با خودت آوردی ؟ سامان بی حرف صاف شد و بدون آنکه نگاهی به لیلا بی اندازد ، دست درون جیب داخلی کتش کرد و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 22

  با وجود استرسی که هنوز پا برجا بود و ضربان قلبم و تند می کرد.. سرم و به تایید تکون دادم! بالاخره زندگی رو همین ریسک کردن ها می چرخوند و منم.. بعد از مدت ها.. دلم ریسک کردن می خواست! – باشه.. باشه ولی.. یکی دو ساعت بیشتر نمی مونم.. حالم که رو به راه شد میرم! –

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 131

  این آریای لعنتی اینجا چیکار میکرد نمیتونستم وجودش رو تحمل کنم پشیمون شده ماشین رو باز روشن کردم ولی همین که میخواستم فرمون رو بپیچونم و برم دانیال توی حیاط اومد و با دیدنم با تعجب دستی روی هوا تکون داد و بلند گفت : _کجا کجا ؟؟ حرصی لبامو بهم فشردم و به اجبار ماشین رو متوقف کردم

ادامه مطلب ...