روز: اردیبهشت ۱۳, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت ۶۶

  افرا دفترچه و خودکارش را داخل جیب مانتواش گذاشت. _ به کارتون برسین. منم کمکتون می‌کنم. مرد سریع مخالفت کرد. _ نه خانم مهندس. شما دست نزنین. ما خودمون جا به جا می‌کنیم‌. افرا بی توجه به کنار پسر بچه که مشغول برداشتن جعبه‌ی بزرگی از زردآلو ها بود رفت و دستش را به سمت جعبه‌ی کنار او برد‌.

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۷۱

  صدای دلارای می لرزید از بغض و از بیچارگی : _ آ … آره ارسلان پوزخند زد : _ چرا میلرزی؟ نکنه شک داری؟ _ شک … شک ندارم _ همین الان بگم راننده برسونت خونتون؟ دلارای این بار با اطمینان سر تکان داد : _ بگو دست ارسلان که روی بالاتنه‌اش نشست خودش را جمع کرد _ ولی

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت ۷۳

  دست های لرزونم رو توی دستش گذاشتم و بلند شدم.. کشیدم توی بغلش و درحالی که سعی داشت آرومم کنه باصدای آروم قربون صدقه ام میرفت… اما من حواسم به حرف هاش نبود و یواشکی وترسیده فقط به بهار نگاه میکردم.. اگه عماد از گذشته ام با خبر میشد آبروم میرفت.. اگه عماد می فهمید اون عوضی چه بلاهایی

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت ۱۱۹

  – خوشم اومد ؟ عالی شده امیرعلی …….. خیلی بیشتر از اون چیزی که من توقعش و داشتم ……… اصلا ، اصلا قرار بود فقط تخت جدید بیاریم ، اما این پرده ، این فرش ، این کاغذ دیواری ها ، این لوستر ……… امیرعلی سمت تخت قدم برداشت و در همان حال میان حرفش پرید و جوابش را

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ خون جلد اول پارت ۶

  میدونم که براش خیلی سنگینه که از کسی که تا چند لحظه ی پیش ضعیف و ناتوان تصورش میکرد اینجوری ضربه بخوره . همین موضوع هم میتونه فرصتی برای مقابله باهاش بهم بده . شاید اون از نظر جسمی خیلی اماده تراز من باشه و مهارت هاش هم خیلی بیشترباشه اما مطمئنن من تمرکز بیشتری روی افکار و احساستم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۵۰

  تا چند ثانیه مبهوت و بی حرکت زل زد بهم و بعد بدون هیچ حرف و اعتراض اضافه ای دولا شد و تای شلوارش و باز کرد.. منم نفسم و با خیال راحت بیرون فرستادم.. چون اصلاً حوصله نداشتم دوباره چرندیاتش و درباره اینکه من مسئول نگاه کردن اونا نیستم بشنوم! بعضیا فکر می کردن دارن تو کشورهای متمدن

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت ۱۴۶

  _نازی اینجا نیست با تعجب پرسیدم : _جانم ؟؟ نفهمیدم ؟؟ جلو اومد و دقیق کنار ماشین دست به سینه ایستاد _گفتم که اینجا نیست _یعنی چی ؟؟ با تمسخر نگاه ازم گرفت و گفت : _یعنی همین که شنیدی پس زودی جمع کن و از اینجا برو آفرین پسر خوب به سمت در خونه رفت و خواست داخل

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت ۱۴۵

  سرمو بالا گرفتم و حین نگاه به پنجره های اون خونه ی بدون حیاط گفتم: “دلم‌میخواست باهم بریم پیاده روی…” تند و سرسری گفت: “من پیش فرزادم…واسه حساب کتاب و همون کارای دیشب.فعلا نمیتونم بیام… بدون من برو” پوزخند زدم و پرسیدم: ” پس پیش فرزادی؟” “آره…سرمم خیلی شلوغ دیگه تماس نگیر” اینو گفت و تماس رو قطع کرد.لبخند

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت ۲

  انگار استخدامی جدید بود چون تابحال ندیده بودمش.. اما… فکرنمیکنم اون کت شلوار و کفش های گرون قیمت واسه کارگر کارخونه باشه! بیخیال شونه ای بالا انداختم و خداروشکر کردم که اون لحظه گیسو همراهم نبود، وگرنه یک دعوای حسابی راه افتاده بود و گیسو از بی ادبی که کرده بود به سادگی نمیگذشت! توی محوطه منتظر گیسو ایستاده

ادامه مطلب ...