رمان الفبای سکوت پارت 66
افرا دفترچه و خودکارش را داخل جیب مانتواش گذاشت. _ به کارتون برسین. منم کمکتون میکنم. مرد سریع مخالفت کرد. _ نه خانم مهندس. شما دست نزنین. ما خودمون جا به جا میکنیم. افرا بی توجه به کنار پسر بچه که مشغول برداشتن جعبهی بزرگی از زردآلو ها بود رفت و دستش را به سمت جعبهی کنار او برد.