19 اردیبهشت 1401 - رمان دونی

روز: 19 اردیبهشت 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 72

  درست فکر کردی. تصمیم گرفته بودم با هر سختی که هست و با هر مصیبتی که شده بیام و تو مجموعه شما کار کنم. با خودم فکر می‌‌کردم بودن کنار آدمی با تجربه مثل تو و کار کردن کنارت چقدر می‌تونه به معلوماتم اضافه کنه، اما خب وقتی این فکر به ذهنم رسید اصلا خبر نداشتم هیچ خانمی تو

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 77

  دامون سرگردان نگاهش کرد _نه اون حتی تو مراسم خودشونم شرکت نمیکنه پدر و مادرش خودشونو میکشن حاضر نمی شه بیاد اونوقت الان بیاد خواستگاری زیر دست باباش؟! یک حرفایی میزنی که آدم به عقلت شک میکنه دختر تو اصلا با اون چیکار داری؟! دلارای گوشه تخت نشست و به دیوار خیره شد دامون شانه اش را گرفت :

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 79

  باحرف عماد من شک زده شدم اما پروانه خندید و انگار با این شوخی های عماد از قبل آشنایی داشت! _پاشو ببینم مردگنده خودشو واسه مامانش لوس کرده…! فرداهم روزخداست میتونی از صبح شروع کنی به لوس شدن تا شب… عزیزهم خندید و گونه ی عماد رو بوسه صدا داری زد وگفت: _پاشو مادر چشمات سرخ شده برو استراحت

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 125

  این شرایطی که در آن گیر افتاده بود را تحمل کند . دکتر دستگاه را از اسپکولوم گذراند و وارد رحمش کرد . – به نظر که ……. چیز خاصی به نظر نمی یاد ……. خدارو شکر همه چیز خوبه و خبری از خون ریزی داخلی هم نیست . – یعنی هیچ خطری همسرم و بچم و تهدید نمی

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ خون جلد دوم پارت 4

  گرگم با وجود مطمئن بودن از امنیت لونا و اون بچھ باخیال راحتتری میتونست از حس آرامشی کھ دوئیدن بھش میداد لذت ببره! نمیدونم چھ مدت بود کھ بھ سرعت درحال دویدن بین جنگل بودم کھ حضوری رو اطرافم احساس کردم… بھ محض اینکھ باد، بوی تنش رو بھ سمتم کشید تونستم عطر پریسون رو تشخیص بدم. سرعتم رو

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 56

  دلم سوخت براش.. یعنی کی این بلا رو سرش آورده بود؟ خواستم اینم بپرسم که یادم افتاد گفت سرش درد می کنه و چایی لازمه.. – یه کم استراحت کن.. خوب می شی.. فکر نکنم جاییت.. شکسته باشه! سرش و که تکون داد.. راه افتادم سمت در که صدام زد: – درین؟ وایستادم و برگشتم سمتش.. با همون چشمای

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 8

  ضجه زنان پرستارها از روی زمین بلندم کردن و روی صندلی انتظار نشوندنم… _یعنی چی دستگاه هارو جدا کنن؟ توروخدا یکی به من توضیح بده.. توروخدا نذارین بابام بمیره.. التماستون میکنم! _آروم باش.. عزیزم.. دخترم.. خدا بزرگه.. امیدت به خدا باشه.. من نمیذارم این کارو بکنن… با التماس به طرف خانم ایزدی (یکی ازپرستارها که این روزا جای مادرم

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 151

  خجل و شرمنده نگاهم کرد.حتی خدمتکارهای این خونه هم باید به خودشون این اجازه رو بدن که هر طور دلشون میخواد رفتار کنن. انگشتاش رو توی هم قفل کرد و گفت: -ببخشید شیدا خانم.این امر آقا فرهاد.سپردن شما از خونه نرید بیرون! سگرمه هامو توی هم زدم و پرسیدم: -مگه من اسیرم !؟ پوزخندی زدم و از کنارش رد

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 152

  خیره چشمای به خون نشسته اش ، غریدم : _آره دیوونه شدم … از اینکه اینجا زندانی شده و نمیتونستم رهایی پیدا کنم جنون وار چنگی به موهای بلندم زدم و درحالیکه با تموم قدرت میکشیدمشون با درد فریاد زدم : _ببین دیوونه شدم دیوونه ام کردید اینقدر فشار روحی روانی روم بود که نمیدونستم دارم چیکار میکنم فقط

ادامه مطلب ...

رمان خلسه پارت ۴۱

رمان خلسه: ۱۱۹پارت معراج زمان درازی بود که حال و هوای این روزها را تجربه نکرده بودم. شاید فقط آن زمانها که شب با فکر چشمهای درشت و سیاه مارال به خواب میرفتم و صبح ها با این فکر که آیا امروز هم پشت پنجره ایستاده و موقع دویدن خواهمش دید یا نه، بیدار میشدم این حال و هوا را

ادامه مطلب ...