رمان عشق صوری پارت 151

3.7
(3)

 

خجل و شرمنده نگاهم کرد.حتی خدمتکارهای این خونه هم باید به خودشون این اجازه رو بدن که هر طور دلشون میخواد رفتار کنن.
انگشتاش رو توی هم قفل کرد و گفت:

-ببخشید شیدا خانم.این امر آقا فرهاد.سپردن شما از خونه نرید بیرون!

سگرمه هامو توی هم زدم و پرسیدم:

-مگه من اسیرم !؟

پوزخندی زدم و از کنارش رد شدم و گذشتم.
به سمتم اومد و از پشت سر گفت:

-شیدا خانم…خواهش میکنم! شیدا خانم…شما برید آقا از چشم من میبینن…

اهمیتی ندادم و به راهم ادامه دادم و همزمان گفتم:

-آفات به به جهنم…

-شیدا خانم من جوابشون رو چی بدم؟

اهمیتی ندادم و از خونه زدم بیرون.
غرغرهاش رو میشنیدم.از حرف گوش نکردنهای من می نالید.
ولی چه اهمیت داشت اصلا!؟
به در اصلی که رسیدم اینبار نگهبان سد راهم شد.
انگار من باید برای بیرون رفتن از این خونه از هفت خان میگذشتم.
چون جلوی در ایستاد عصبی پرسیدم:

-چیه !؟ تو هم میخوای جلوی منو بگیری !؟ هاااان ؟

دستهاشو روی هم گذاشت و گفت:

دستهاشو روی هم گذاشت و گفت:

-خانم من هیچکاره ام … آقا فرهاد امر کردن شما نباید از خونه بری بیرون!

آتیشی شدم و با عصبانیت گفتم:

-گور بابای آقا فرهادتون! من میخوام از این کثافتخونه بزنم بیرون!
من باید برم بیرون…همین حالا

از جلوی در تکون نخورد و گفت:

-خانم من مامورم و معذور…دست من نیست به والله! شما بدید آقا فرهاد از چشم من میبینه. منو بازخواست میکنه….اخراجم میکنه!

با تشر گفتم:

-به درک! از سر راهم برو کنار…

دستشو گرفتم و هلش دادم کنار و بعد هم درو وا کردم و از خونه زدم بیرون.
حوصله ی سرو کله زدن با این یکی رو دیگه نداشتم.
درو محکم پشت سرم بستم و بعد هم با عجله به راه افتادم.
باید میرفتم پیش مامان و واسه سوالهام جواب پیدا میکردم.
واسه سوالهایی که اوی سرم رژه میرفتن … سوالهایی که آزارم میدادن.
واسه سوالهایی که شده بودن سوهان روح و سرم.
سر خیابون یه تاکسی گرفتم که زودتر خودمو برسونم پیش مامان.

نمیدونم مسیر چه جوری طی شد.
واقعا نمیدونم فقط وقتی راننده سر کوچه ماشین رو نگه داشت و ازم سوال پرسید به خودم اومدم:

-خانم حالا باید کدوم کوچه برم ؟

به خودم اومدم و نگاهی به دور و اطراف انداختم واسه چند لحظه خودمم نفهمیدم کجام اما یهو از دور چشمم افتاد به یه ماشین مشکی رنگی که درست سمت راست بود و دختری که جلو کنار راننده نشسته بود ، خواهرم شیوا بود.
چند اسکناس از کیف بیرون آوردم و گفتم:

-ممنون. همینجا پیاده میشم!

کرایه رو حساب کردم و از ماشین پیاده شدم و چند قدمی سمت ماشین رفتم.
چون به سمت من بود و اونا رو به روم بودن میتونستم واضحتر ببینمشون.
آره…شیوا بود
اونم درحال بگو بخند و لب دادن و لب گرفتن و بوسیدن شهرام پسر آقا رهام ….

خود شیوا بود!
اونم درحال بگو بخند و لب دادن و لب گرفتن و بوسیدن شهرام، پسر آقا رهام.
پسر شوهر میلیونر مادمازل مستانه!
تعجب نکردم.
شاخ هم درنیاوردم.
دله دیگه…تکلیفش مشخص نیست.عاشق نمیشه نمیشه وقتی میشه عاشق اونی میشه که خود اون آوم فکرش رو هم نمیکرده!
حالا اینکه چطور شد این دوتا بهم نزدیک و علاقمند شدن رو نمیدونم ولی…
ولی حالا از این زاویه و از این فاصله نگاهشون‌میکردم حس میکردم چقدر بهم‌میان!
چقدر زوج خوشگلی ان!

لبخندی زدم وقتی چشمم به خنده هاشون افتاد.
نمیدونم جرا احساس کردم شیوا خیلی خوشحاله…خوشحال و قبراق و سرحال!
البته همیشه بود اما حالا بیشتر از همیشه.
حس میکردم دست کم بعد از اونهمه سختی و بدبختی یکیمون خوشبخت شده.
یکیمون عاشق شده و عشقش باهاش همراهه….
اونقدر اونجا موندم تا اینکه از هم دیگه خداحاظی کردن و شبگیوا پیدا شد.
شهرام رفت و شیوا هم بند کوله اش رو ، روی شونه اش انداخت و خواست به این سمت خیابون بیاد که ناخوداگاه و بی هوا چشمش به من افتاد.
ایستاد و با ترس و دستپاچگی نگاهم کرد.
چنددقیقه ای بِر بِر نگاهم کرد و بعد پاهاش رو حرکت داد‌
رنگش پریده بود.آب دهنشو قورت داد و بعد اومد سمتم و باهمون دستپاچگی نگاهم کرد و گفت:

باهمون دستپاچگی نگاهم کرد و گفت:

-س…سلا….سلام شیدا…اینجا چیکار میکنی !؟

خیلی خونسرد گفتم:

-سلام….خوبی ؟

آب دهنش رو قورت داد و نگاهی به پشت به سر انداخت.گمونم داشت از رفتن شهرام مطمئن میشد.
همون پسر جذابی که حالا میتونستم حدس بزنم خودش بود که اون روز فرهاد رو گوشمالی داد.
که البته دستش درد نکنه…
خوب گوشمالی ای بود. جز اون کی میتونست با شیوای کله شق همراه بشه و همچین کاری بکنه.
سرم رو بازو بسته کردم و گفتم:

-بد نیستم…تو خوبی ؟!

سرش رو جنبوند و گفت:

-آره…آره… خوبم…چیشد که اومدی اینجا !؟

نفس عمیقی کشیدم و حین قدم برداشتن جواب دادم:

-اومدم مستانه رو ببینم!

اهانی گفت و بدو بدو دوید تا خودش رو بهم برسونه و بعد هم پرسید:

-شیدا…

سرمو به سمتش برگردوندم و پرسیدم:

-جونم؟

من و من کنان پرسید:

-میگم…چیزه….تو…تو منو…منو پیش…من….

اونقدر من من کرد تا بالاخره خودم کارش رو آسون کردم و گفتم:

-آره کنار شهرام دیدمت….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۶۳۴۶۰۶

دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت…
IMG ۲۰۲۱۱۰۰۶ ۱۷۰۶۰۹

دانلود رمان شهر بی شهرزاد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۹ ۲۳۲۰۰۱۸۰۷

دانلود رمان آفرودیته pdf از زهرا ارجمندنیا 0 (0)

5 دیدگاه
  خلاصه رمان :     داستان در لوکیشن اسپانیاست. عشقی آتشین بین مرد ایرانی تبار و دختری اسپانیایی. آرون نیکزاد، مربی رشته ی تخصصی تیر و کمان، از تیم ملی ایران جدا شده و با مهاجرت به شهر بارسلون، مربی دختری به اسم دیانا می شود… دیانا یک دختر…
IMG 20230128 233633 5352

دانلود رمان کابوک 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۵ ۲۲۲۸۱۵۶۲۸

دانلود رمان بغض ترانه ام مشو pdf از هانیه وطن خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       ترانه دختری از خانواده ای اصیل و پولدار که از بچگی نامزد پسرعمویش، حسام است. بعد از مرگ پدر و مادر ترانه، پدربزرگش سرپرستیش را بر عهده دارد. ترانه علاقه ای به حسام ندارد و در یک مهمانی با سامیار آشنا میشود. سامیاری که…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۹۴۳۰۶۲

دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (7)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20230123 235746 955

دانلود رمان آمیخته به تعصب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه.و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار‌ میده، پدرش مجبور میشه…
IMG 20230622 120956 438

دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی 0 (0)

6 دیدگاه
خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که…
IMG 20230127 013752 8902 scaled

دانلود رمان نیم تاج pdf از مونسا ه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       غنچه سیاوشی،دختر آروم و دلربایی که متهم به قتل جانا ، خواهرزاده‌ی جهان جواهری تاجر بزرگ تهران و مردی پرصلابت می‌شه، حکم غنچه اعدامه و اما جهان، تنها کس جانا… رضایت می‌ده، فقط به نیت اینکه خودش ذره ذره نفس غنچه‌رو بِبُره!
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آذرخش
آذرخش
2 سال قبل

کوتاهه ولی خوبه که از شیدا داره در میاد

رویا
رویا
2 سال قبل

خدایی این چیه گفت از خونه زدم بیرون رسید خونه مامانش تمام 😐😐لااقل یه کم بیشتر آدم دلسر میشه از رمان بابا نخواستیم هر روز بزاری فقط مثل قبل پارت طولانی بزار این چیه دیگه

خسته
خسته
2 سال قبل

نویسنده جونم دستت درد نکنه ولی خداوکیلی فاصله بین بندهارو کم کنی وازجملات تکراری استفاده نکنی فک کنم پارتا اندازه بندانگشت بشن:)

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x