30 اردیبهشت 1401 - رمان دونی

روز: 30 اردیبهشت 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان محله ممنوعه پارت 9

  -یه لحظه صبر کن. من هنوز اسمتو نمی دونم. -آرشیدا. می تونی آرشیدا صدام کنی. اومد و دقیقا جلوم ایستاد: به بعد هر شب ساعت 10 ،میارمت اینجا. سعی کن اون موقع کسی اطرافت نباشه. راستی یه چیز دیگه؛ دفعه ي￾من خودم نیروهات رو فعال می کنم. تو این وضعیت به تو خیلی نیاز دارن. اما این کار زمان

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 83

  خیلی‌وقت‌ها بی‌توجه به قوانین همانگونه که داشت رانندگی می‌کرد به تلفنش جواب می‌داد، اما حالا واقعا تمرکز درست و درمانی نداشت. همانگونه هم به زور داشت رانندگی می‌کرد. برای همین راهنما زده و ماشین را در گوشه‌ی خیابان پارک کرد. صحرا گوشی‌اش را از داخل کیفش که روی صندلی عقب ماشین انداخته بود بیرون آورد. نگاهی به صفحه‌ی آن

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 88

  هنگامه گفته بود صورت دخترک معمولی است تنها خوش آرایش است اما او از این حرف های دخترانه سر در نمی‌آورد از نظر هومن دلارای شبیه به عروسک بود ظریف و زیبا پشت سرش راه افتاد و سعی کرد نگاهش به قوس کمرش نیفتد چشمانش را دزدید و کلافه دستی به موهایش کشید مثل پسر بچه های دبیرستانی شده

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 2

  سینی غذا رو بلند کردم و به سمت اتاقمون رفتم از نگاه خسته اش به من متوجه شدم دلش میخواد روی تخت دراز بکشه و از نشستن روی اون ویلچر لعنتی خسته شده سینی رو روی مبل گذاشتم و سعی کردم مثل همیشه با تمام زور و توانم کمکش کنم روی تخت بذارمش ، بعد هربار بلند کردنش کمرم

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 90

  به طرف رضا برگشتم.. لبخندی بی جون کنج لبم نشست.. _سلام آقا رضا.. ببخشید مزاحم شدم.. _سلام گلاویژ جان.. خواهش میکنم! خوش اومدی.. باکمک رضا توضیحات لازم و قرارهایی که از قبل بسته شده بود رو به فاطمه (منشی جدید اسمش فاطمه بود) توضیح دادم… دختر خوبی بود و فوق العاده زیبا… بین حرف هاشون فهمیدم که عماد استخدامش

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 1

  خلاصه : گندم از چهار سالگی تا نوجوانی زیر سایه حمایت های یزدان قد می کشه …… زمانی که یزدان به سن بیست و دو سالگی می رسه ، رازی درباره فوت پدرش می فهمه که اون و مجبور می کنه تا تمام گذشتش و کنار بگذاره و خونه زندگیش و ترک کنه و به دنبال قاتل پدرش بی

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت آخر

  مجبور می شد به بوسه ای بر پیشانی اکتفا کند و جلوتر نرود ………. خورشید خوب می دانست امیرعلی اهل باز کردن روابط خصوصی اشان در مقابل دیدگاه حتی مادرش هم نیست . با هم وارد اطاق خواب شدند و امیرعلی در را بست و کادو ها را همه روی مبل در اطاق گذاشت تا فردا سر و سامانشان

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ خون جلد دوم پارت 15

  دیگھ حرفی نزدم و با بیشترین سرعتی کھ میتونستم، بھسمت قصر دوئیدم. نمیخوام بیشتر از این سرما رو تحمل کنھ! کنار تخت ایستادم و بھ حرکت سریع دستھای زئوس نگاه کردم. مدام چندین ماده رو با ھم مخلوط میکرد و باز ھم مخلوط میکرد… بعداز مدتی ھمھ ی اون مایع رو داخل جامی ریخت و بھسمتم گرفت. _اینو بده

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 67

  هرچند که بعید می دونستم تحقیق بقیه بچه ها به اندازه من احتیاج به اعتراض کردن داشته باشه.. اینو چند دقیقه بعد که استاد مشغول درس دادن یا به قول خودش رفع اشکال و مرور بعضی از درس های قبلی شد فهمیدم.. وقتی یواشکی با بقیه بچه ها برگه هامون و جا به جا کردیم و دیدم تو کل

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 19

  بوسه ای تو هوا فرستاد و از اتاق رفت بیرون! چه غلطی کردم خدایا.. نزنه بلاملایی سرم بیاره.. غلط کرده.. بخدا به کوهیار میگم تا زنده به گورش کنه! آخ سارا.. کوهیار کجاست؟ چرا نمیخوای باور کنی دیگه کوهیاری نداری که مثل کوه پشتت بود.. تودیگه تنهایی.. بدون کوهیار.. بدون خانواده.. بدون حامی.. نیم ساعت طول کشید تا خودمو

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 163

  انگار پاهام به زمین چسبیده بود قادر به حرکتی نبودم حس بدی سراسر وجودم رو در برگرفته بود حسی که پاهام رو به لرزه در آورده و نمیتونستم قدم از قدم بردارم با نشستن دست مائده روی بازوم به خودم امدم _حالت خوبه؟؟ اب دهنم رو به سختی پایین فرستادم _نه…. _رنگتم پریده میخوای اقا رو صدا کنم ک….

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 162

  بالاش یه کاغذ رنگی چسبیده بود و روش نوشته بود: “اگه من ناهار نبودم ، زنگ بزن برات غذا بیارن. شماره رو برات یادداشت میکنم” کف دستهامو بهمدیگه مالیدم و آهسته زمزمه کردم: “خب…چی حال میده که واسه ناهار بخورم ؟” قبل از اینکه با خودم به نتیحه ای برسم صدای ضربه به در و فشار مداوم زنگ به

ادامه مطلب ...