5 خرداد 1401 - رمان دونی

روز: 5 خرداد 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان محله ممنوعه پارت 15

  -چیه ترسو؟ از چهار تا قبر می ترسی؟ دوباره نگام به سمت اون قبر کشیده شد. فرید گفته بود قبرستون اجنه. علی گفته بود جنا با خون اون پسره رو تنه ي درخت نوشته ان که منتظرمن. اون جن جلوي انباري گفته بود که منتظرمه. شاید اینجا همون جایی بود که منتظرم بودن… یه قدم عقب رفتم و سرمو

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 89

  آرش دستانش را روی میز درهم گره زد‌ و نفس عمیقی کشید. _خیلی چیزا می‌دونم افرا… اما ازم نخواه چیزی بهت بگم. افرا سوالی نگاهش کرد‌. _چرا؟ آرش نگاهش را به چشمان او دوخت. _ تارخ راجع به زندگیش با هیچ‌کس حرف نمی‌زنه‌‌. ازم نخواه چیزی بهت بگم. افرا با صورتی افتاده نگاهش کرد‌. _آرش خواهش می‌کنم ازت. اگه

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 94

  هومن خندید _ ظالم همین امروز که با همیم باید حتما بری پیش دوستت؟ دلارای نگاهش کرد لعنت به او که ناخواسته هومن و ارسلان را با هم مقایسه می کرد لعنت به او که بدون اینکه کنترلی روی زبانش داشته باشد گفت : _ آخه مامانم اینا نمیذارن ببینمش! برای دیدن واکنشش گفته بود! اگر ارسلان بود پوزخند

ادامه مطلب ...

چت روم بچه‌های نسبتاً بد🔥

    💕 به نف‍س‌های تو بند است مرا هر نفسی . 💞❣💞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 8

  ساعت ۱۰ شب بود و من تازه داشتم میرفتم خونه ، رمقی نداشتم دیگه ، بعد کلاسم با آوا تماس گرفتم و گفته بود رسیده اما با سر و صدایی ک از پشت گوشی می شنیدم متوجه شدم اوضاع بدتر از چیزیه که فکر میکنم ، ولی کاری از دستم برنمیومد و درکل بعد تماس رفته بودم دفتر مشاوره

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 96

  رضا که انگار برای خرید رفته بود و توی دستش پراز مشماهای خرید بود، بادیدن من شوک شد و سرجاش خشکش زد.. ازجام بلند شدم و بالبخند اجباری اما چشم های نم زده سلام کردم… فورا خودشو جمع کرد و بعداز احوال پرسی همراه با پروانه رفتن توی آشپزخونه و مشغول خوراکی ها شدن… آهسته به عماد گفتم: _میتونم

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 7

  یزدان روی پا نشست و دو سمت شانه های گندم را گرفت . – همینجا صبر کن تا من برم و برات شلوار بیارم ……… خب ؟! پیش پسرا نری ها . گندم که گریه اش قطع شده بود ، اینبار با پشت دست دماغ پایین آمده و نشسته پشت لبانش را پاک کرد و سری به معنای تأیید

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ خون جلد دوم پارت 21

  روی تخته سنگی کنار رودخونه نشسته بودم و نگاهم بدون هیچ فکری خیره‌ی آب بود. تمام ذهنم رو قدرتی که همیشه آرزوش رو داشتم و حالا به دستش آورده بودم پُر کرده بود. بعداز رفتن “کارای” سعی کردم که خاطرات بیش‌تری از گذشته‌م رو به یاد بیارم و به یاد هم آوردم. چیزهای خیلی کمی بودن اما همین‌ها هم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 73

  پوزخندی زدم و مشغول تا کردن کاغذ شدم! خیلی احمق بود که نمی دونست وقتی من تا این حد از زندگیشون خبر دارم که می دونم واسه چی انقدر جوش یلدا رو می زنن.. پس اینم می دونم که یلدا دیگه هیچ وقت حاضر نیست به میل خودش پاش و تو خونه پدریش بذاره! اگه بهشون می گفتم بعضی

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 169

  تموم عمارت رو در عرض چند دقیقه زیر پا گذاشتن ولی انگار آب شده و به زمین رفته باشه هیچ خبری ازش نبود از شدت استرس و خشم زیاد پشت پلکم شروع کرده بود به تند تند پریدن باورم نمیشد جلوی چشمم فرار کرده باشه با یادآوری اتفاقای دیروز و اومدن اون دختره لگد محکمی به گلدون کنار پام

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 25

  تودلم پوزخند زدم.. کجا برم؟ اون همه بدهی وسفته زنجیرهای محکم پای من بودن که هریک تومن از بدهیم یک قفل محکم بود به پاهای منه بدبخت! _نه عزیزم.. نمیرم.. فقط اگه ممکنه… میون حرفم پرید وگفت: _باشه باشه دارم میرم گلم.. نمیخواد به خودت زمان بدی… هروقت که آروم شدی بیا… اصلا عجله ای نیست! خیلی مهربون بود

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 168

  با اینکه شهرام اصولا عادت به زدن حرفهای عاشقانه نداشت اما اون لحظه گفت: -اون روز روز مرگم…. آب دهنمو قورت دادم و واسه بوسیدنش پیشکش شدم. سرم رو از بالش فاصله دادم و با یکم بلند کردنش چشمهامو بستم و لیهاسو بوسیدم. به همون سرعتی که اینکارو کردم به همون سرعت هم رهاش کردم و نفس زنون گفتم:

ادامه مطلب ...