2 تیر 1401 - رمان دونی

روز: 2 تیر 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار 12

  دقیقه ها در آن حالت می مانم و از ضعف و ترس نمیتوانم تکان بخورم. سعی می کنم بفهمم که چه شد؟! خروسش، بعد خودش، اما قبل از خودش، اسمم! اسمم را که از زبانش شنیدم، در سرم اکو می شود. آن هم با آن لحن و آن نسبت ها و یعنی چه؟!! احساس خطر تمام وجودم را گرفته

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 117

  از تماس افرا یک ربع میگذشت و همچنان خبری از او نبود ، با اینکه صدای افرا را شنیده و از سالم بودن او اطمینان حاصل کرده بود ، اما باز هم نمی توانست نگرانی که در وجودش ریشه دوانده بود را پس بزند . دلیل این نگرانی را نمیدانست فقط می توانست دل اشوبه ای را که قلبش

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 15

  دست به کمر پوزخندی زد و گفت: -هه! چیه !؟ یه شبه رفتی کجا دادی که شدی حاتم طایی!؟ دیگه کم کم داشت منو با این چرت و پرتهاش بدجور عصبانی میکرد.چرخیدم سمتش.با برداشتن دو سه گام فاصله ی بینمون رو پر کردم و بعد یقه لباسشو تو مشت گرفتم و همونطور که تکون تکونش میدادم با صدای گوشخراشی

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۳

هم دانشگاهی جان   پاشدم رفتم چهارتا چایی مشتی گرفتم و برگشتمو تو اون هوای سرد خیلی کیف داد که به همراه این چایی خوردن کلی با ادا بازی هامون خندیدیم که مبینا گفت:   _ بچه ها هنوز دو ساعت دیگه تا شروع کلاس بعدی داریم پاشین بریم بیرون اینجا بیکار بشینیم چیکار؟؟   _ اگر تو یه بار

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 122

  کلاه شنل اجازه نمی داد صورت هومن را ببیند تنها کفش های مشکی رنگ شیکش و پارچه‌های کت شلوارش را تشخیص میداد هنگامه ریز خندید _هومن چرا خشک شدی ؟ شنلش رو بزن کنار ببینش دیگه با شنیدن جمله هومن کم مانده بود لباس عروس را در بیاورد و از دست این جماعت فرار کند _نیازی نیست بعداً می

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت:۲

هم دانشگاهی جان   خیره که شدم دیدم یه ماشین 207 سفید با شیشه های دودی داره از دور نزدیکمون میشه و مستقیما عهد بسته بیاد کنار ماشین من پارک کنه یهو یادم اومد یگانه هم کادوی قبولیش بهش ماشین 207 دادن که با خوشحالی چرخیدم سمت مبینا که داشت کم کم می‌رفت گفتم: وایساااا مبیناااا _ ها؟؟؟ چته؟؟؟ _

ادامه مطلب ...

انتقام یا عشق (خون آشام) پارت دوازدهم

-سانـ… در ساندرررر وایساااا خسته شدم -چرا دنبالم راه افتادی وقتی انقدر خسته ای؟ وقتی تازه بهوش امدی؟ -هـــ…. اخـــ…ـه باهات حرف دارم -بگو بگو؟ -چرا؟ -چی چرا؟ -چرا منو منو بوسـ… -غلط کردم حالا هم ازم دور شو -نمیتوانم -چرااااا نمیتوانی. بابا ب پیر ب پیغمبر سینـــــــــــــــــره راوی * با هر چ قدرت داشت دوید اما نتوانست سینره از

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 125

  جلوی خونشون به شدت زیادی زدم روی ترمز و جیغ لاستیک هام بلند شد.. حرف خودشو به خودش پس دادم؛ _هری! _عماد؟ _گلاویژ میری پایین یا به کمک دست وپام بندازمت پایین؟ انگار متوجه شد که هیچ جوره نمیخوام تحملش کنم ودیگه مقاومت نکرد.. باحسرت سرشو پایین انداخت ودر روباز کرد.. واسم مهم نبود که چقدر ناراحتش کرده باشم..

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 35

  ـ جالب شد …………. پس این خشایار خان باید تو کار قاچاق اعضای بدن باشه ………. اما اگه تو کار قاچاق اعضای بدنِ ، به محموله عتیقه من چی کار داشت ؟ ـ نمی دونم آقا ……….. به خدا من غیر از این چیزایی که گفتم هیچ چیز دیگه ای نمی دونم ………… من فقط یه فرمان بردار سادم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 101

  ولی چیزی نگفتم و زن دایی هم اصلاً احتیاجی به حرف زدن من نداشت چون خودش مشغول گشتن شد و از بین لباسام یه کت و شلواری که خودش یه سال به عنوان کادوی تولد برام خریده بود و حالا می فهمیدم از اولم با همین قصد که تو مراسم خواستگاریم بپوشم خریدتش و از بین لباسام بیرون کشید

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 53

  یه دفعه متوجه گندی که زدم شدم و خجالت زده سرمو پایین انداختم و گفتم: _خیلی متاسفم برات که اینقدر ذهنت منحرفه! دوباره خندید و گفت: _ازکجا میدونی من منفی فکر کردم؟ حالا نمیخواد سرخ وسفید بشی بیا برو مامان کارت داشت، بعدا درباره غیب شدنت فکرمیکنیم! ازخداخواسته واسه فرار از جو به وجود اومده، فورا قبول کردم و

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 196

  این جواب بی رحمانه اش چنان کفریم کرد که یه آن فراموش کردم احتمالا پنهونی اینجاست و با بالا بردن صدام گفتم: -خیلی پستی شهرام…خیلی…. چیزی نگفت.انگشتشو زیر بینیش کشید و گفت: -هر حرفی پیش اومد دلیل زدنش خودت بودی! انکشتامو مشت کردم و گفتم: -آره مقصر همچی منم…اصلا..درست میگی…خودم خواستم. خود احمقم خواستم چون یه جور دیگه تصورت

ادامه مطلب ...