هم دانشگاهی جان پارت ۴
هم دانشگاهی جان یه نگاه گذرایی بهشون انداختم حوصله کل کل نداشتم هیچی نگفتم شیشه های ماشینو کشیدم بالا و قفل کودکم زدم یگانه: چرا اینکار کردی دلوین؟ _ شهر غریبه و ما باید سالها اینجا زندگی کنیم نمیشه هر روز هرکی که متلک انداخت باهاشون درگیر بشیم ولشون کن خودشون پشیمون میشن مبینا: اره یگانه