4 تیر 1401 - رمان دونی

روز: 4 تیر 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

هم دانشگاهی جان پارت ۴

هم دانشگاهی جان   یه نگاه گذرایی بهشون انداختم حوصله کل کل نداشتم هیچی نگفتم شیشه های ماشینو کشیدم بالا و قفل کودکم زدم   یگانه: چرا اینکار کردی دلوین؟   _ شهر غریبه و ما باید سالها اینجا زندگی کنیم نمیشه هر روز هرکی که متلک انداخت باهاشون درگیر بشیم ولشون کن خودشون پشیمون میشن   مبینا: اره یگانه

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 14

  دستم روی قلبم که دارد با سرعت هزار میکوبد، مینشیند. و چشمهای وق زده ام به در بسته! ثانیه ها طول میکشد تا نفسم بالا بیاید، هرچند ترس و حیرت نمیگذارد خود را جمع و جور کنم. واقعا از ترس فرار کردم؟!! واقعا…من را ترساند!! از خودم حرصم میگیرد. از اوی مشکل دار و عوضی که نمیدانم چه مرضی

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 119

  افرا ازم دور بمونه. سامان با حرص خندید. _ خودت میفهمی چی میگی؟ خنده ی عصبیاش را قورت داده و با حرص غرید: _ فرصت میخوای چیکار کنی؟ داری بچه گول میزنی؟ تارخ یک قدم به عقب برداشت. به سامان حق میداد چنین واکنشی نشان دهد. شرایط پیچیده‌ی او و گذشته‌اش اصلا چیزی نبود که بتواند از آن دفاع

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 17

  * امیرسام* روی تپه ایستاده بودم و با چشمهای بسته از سیگار توی دستم کام میگرفتم. باد آرومی وزید که نسبت به هوای شهر نه آتیش داغ بلکه یه نسیم ملایم رو روی تنم سُر میداد! اینجا یه جورایی زمینی برای تفریح و گردش من به حساب میومد اما الان شده بود محل قرارهام… چشمام رو باز کردم .

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 124

    رو به روی عمارت ملک شاهان که ایستادند با خودش فکر کرد ارسلان اگر می فهمید واکنشش چه بود ؟ نمی دانست و دعا کرد هرگز هم نفهمد ! دلارای از پشت شنل سرش را بالا گرفت خدمتکار با ظرف اسفند ایستاده بود بچه هایی که جلوی در بودند را نمی شناخت به غیر از دختر بچه‌ای که

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 127

  واسه اینکه باهام آشتی کنه و دلش رو به دست بیارم واسش غذای مورد علاقه اش رو درست کرده بودم.. اما اونقدر سکوتش سنگین بود که نمیدونستم چطوری به صرف شام دعوتش کنم.. دلم میخواست بایه بهونه ای سر حرف رو باهاش باز کنم اما انگار گندکاری های من اونقدر زیاد بوده که کاسه ی صبوری خواهرم سر ریز

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 37

  حساب کتاب هایش به درازا کشیده بود و حس می کرد تمام عضلات گردنش از این همه پایین گرفتن های طولانی مدت ، گرفته و درد می کند …………. سر بالا آورد و چهره اش از درد درهم کشیده شد …………. پشت گردنش را ماساژی داد و از پشت میز بلند شد و نگاهی به موبایلش انداخت که چند

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت آخر

    ماکان با خوشحالی و بدون توجه به اطراف عروسکش را به آغوش کشید غزال خجالت زده دم گوشش گفت :   وای ماکان تروخدا ولم کن آبرومون رفت ‌ …   – اصلا برام مهم نیست ، اصلا از این لحظه به بعد تا آخر عمرمون هرجایی که دلم بخواد در آغوش میگیرمت .   و به سرعت

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 103

  – چی گفتی بدبخت اونجوری آتیشی بلند شد رفت؟ با صدای کوروش سرم و چرخوندم که دیدم جای دختر نشسته و انقدر مغزم درگیر بود که اصلاً نفهمیدم کی بلند شد و رفت.. پوفی کشیدم و سیگاری که نصفش بی هدف تو دستم سوخته بود و خاموش کردم.. – اومده بود دون می پاشید.. منم پرش و قیچی کردم..

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 55

  ابرویی بالا انداختم و گفتم: _آهان.. به هرحال نمیخوام مزاحمت باشم خواهش میکنم بخاطر من خودتو معذب نکن! تک خنده ای کرد و گفت: _خاله قزی حواست هست خیلی خانوم شدی دیگه دعوا نمیکنی؟ به نیم رخش نگاهی کردم و با پوزخند گفتم: _انگار دلت واسه دعوا تنگ شده! تا وقتی پسرخوبی باشی مگه مرض دارم دعوا کنم؟ نیم

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 198

  ریشه ی موهام درد گرفته بود و این درد اونقدر بد بود که مجبور شدم لباسهای توی دستمو رها کنم اما حتی اون لحظه هم کم نیاوردم و گفتم: -غلط کردی! سر لج تو هم که شده حتما زودتر از خودت ازدواج میکنم! بدبخت هم اگه شدم شدم به درک اما نمیزارم تو زن بگیری و منو زاپاس خودت

ادامه مطلب ...