و با دستانش سمتی را نشان داد با دیدن آلوینا لحظه ای ماتم برد اون ک بعد از قضیه خواستگاری پدرم و مراسم خاطره انگیز دیگه ت این سهر دیده نشد البته ب من گفته بود ک برمیگرده و عشقی رو ک توی دلمه رو نابود میکنه. بی توجه خواستم برگردم و با انیسا برم ولی با دستی ک روی
پشت در از وحشت دارم پس می افتم و ثانیه شماری میکنم برای رفتنش. اما زبانم حورا ست اصلا، وقتی میگوید: -به سلامت! و صدای او را که با لحن خاصی همراه است، میشنوم. -آخ که چقدر دلم میخواد این یکی بمونه! ته صدایش حرص و تفریح نیست احیانا؟!! چقدر عجیب! انقدر پشت در منتظر می مانم تا بالاخره
بود برا خارج از کشور است نگاه کرد. فکر نمی کرد به این زودی با او تماس بگیرند. اما با امید از اینکه خبرهای خوبی برایش دارند تماس را جواب داد. _بگو… شیری یا روباه؟ صدای مرد پشت خط هیجان زده شد. _شیرم تارخ خان… اونم چه شیری. اونقدر از گند کاریاش تو استانبول مدرک جمع کردم که دیگه
نمیخواستم توضیح بدم چه اتفاقی برام افتاده.همه که نباید از بدبختی های من باخبر میشدن آخه! اما اون انگار تا جواب سوالش رو نمیگرفت حاضر نبود بیخیال بشه برای همین بود که گفت: -ببین من وقتی میخوام جواب یه چیزی رو بدونم از دو روش استفاده میکنم…روش اول اینکه از خود طرف سوال میپرسم روش دوم اینکه از زیر
اشک از چشمش سرازیر شد صدای زمزمه اش را جز خودش و هومن کسی نشنید : _خدا من بهت قول دادم خدایا قرارمون این نبود خدایا… خدایا… تو رو خدا زانو هایش لرزید و روی زمین افتاد صدای فیلم درون گوش او و تمام مهمان ها پیچید : _قرص میخوری دیگه ؟ _چه قرصی؟ _چه قرصی ؟من باید بگم
هم دانشگاهی جان صدای آهنگ که توی گوشم پیچید روحمو درگیر آرامش کرد خون تو رگام جریانی دوباره گرفت لبخند بی دلیل،زیبایی اصیل شب گریه های مست،صبح خمار من دار و ندار من،دریا کنار من ابر بهار من،از گریه هام تویی راه فرار من حالم خوبه با تو،زیبای منی،نفسای منی،تو صدای منی حالم خوبه با تو،تو کنار منی بیقرار تو
اما بهار به نظرم توهم زیادی شلوغش کردی! درسته که رضا بهت دروغ گفته و واقعا هم حق داری ناراحت بشی اما همه ی این ها برای گذشته اس و اون موقع ها که تو نبودی رضا یاهرپسر دیگه ای جز رضا مجرد بوده وهرکسی رو الان ببینی واسه خودش بایکی داره وقت میگذرونه! نمیشه که بخاطر گذشته ی
یزدان با دیدن واکنش گندم ، ابرو بیش از پیش درهم کشید ……….. حق می داد گندم جبهه بگیرد ……… کم سختی و در به دری نکشیده بود ……… دست روی شانه های جمع شده گندم گذاشت و مجبورش کرد در چشمانش نگاه کند : ـ گندم تو از هیچی خبر نداری ……… من مجبور بودم بذارمت و برم
هم دانشگاهی جان قلبم به تنم اضافی میکرد نمیدونم بخاطر چی،شاید بخاطر اینه که اینهمه به هم وابسته ایم با غصه به دوتاشون نگاه کردم و با نهایت ارامش گفتم: _ هیچی بابا،چیزی نشده یگانه: خر خودتی،از چشمات مشخصه چیزی شده مبینا:یا میگی یا با کفش میزنم تو صورتت همینطور داشتن یه ریز حرف میزدن
نشستم رو کاناپه و پاهام و تو شکمم جمع کردم.. – وقتی می تونم منت کشی کنم که یه دلیل قانع کننده داشته باشم.. الآن زنگ بزنم چی بگم؟ هر دلیلی بیارم بعدش میران یه جوری رفتار می کنه که خودم سنگ رو یخ بشم! – حالا مگه جرم کردی که می ترسی؟ فوقش دو بار می توپه بهت
آرش نگاهی به باباش کرد و کسب اجازه کرد که پندار باگیجی سری تکون داد و از اتاق رفت بیرون! نشستم روی صندلی و سوالی نگاهش کردم! _بخاطر من داری میری؟ پای راستم رو روی پای چپم انداختم وگفتم: _خودت چه فکرمیکنی؟ _دیشب توحال خودم نبودم، هروقت ناراحتم یا غصه هام زیاده خودمو با زهرماری آروم میکنم و دیشب
بی دفاع و شرمنده ایستادم و به ژینوس خیره شدم. نه را پس داشتم نه راه پیش. اصلا مگه میشد دیگه از این ماجرا قسر در رفت؟ اون حالا دیگه میدونست من کی هستم. خیلی خوب هممیدونست. انگشت اشاره اش رو به سمتم گرفت و ناباورانه پرسید: -چی !؟ ت…تو…تو شیوایی!؟ لب برچیدم و بی حرف بهش خیره موندم.