رمان دل زده پارت 2
شب بود ، روی تخت نشسته بود که ناگاه موبایلش زنگ خورد با عجله گوشی را از کیف بیرون آورده ، با دیدن نام مادرش بی اراده بغض در گلویش نشست از جا برخاست ، با دستایی لرزان دکمه ی سبز رنگ را فشرد سعی می کرد صدایش نلرزد : جا … جانم مامان صدای مادر را شنید : سلام