روز: تیر ۱۸, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت ۸۴

  دلم می خواست تو شرایطی که به خاطر منِ بی عرضه ی بی دست و پا قراره حرص بخورم اونجا نباشم. دلم می خواست آب شم برم تو زمین اما چشمای خوش حالت هامون این طوری به خون نشسته نباشه. پاهاش تکون خورد و این بار با ترس بیشتری قدم بعدی رو به سمت عقب برداشتم تا اگه سمتم

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت ۳۵

  مانتوم رو به چوب لباسی وصل کردم ، شالم رو روی سرم مرتب کردم و رفتم بیرون ، تنها جای خالیم کنار زندایی اولیم بود بالاجبار رفتم اون سمت و نشستم _رسپینا خانوم ، افتخار دادین اومدین ، چه عجب ما شمارو دیدیم لبخند تصنعی روی صورتم نشوندم _درگیر دانشگاه و درس و … هستم و یه مدت سر

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت ۳۴

  با بابام تنها اومده بودیم باغ زیر انداز رو برداشتم تو آلاچیقی که وسط باغ درست کرده بودیم پهن کردم و بابام سبد خوراکی هارو آورده بود نشستیم ، نمیخواستم به این زودی بحث رو مطرح کنم ، اما همه چیز رو میگفتم آدم پنهون کردن نبودم چون بابامو میشناختم ، میدونستم کمکم میکنه جا اینکه بخواد تنبیه ام

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۲۸

  بهت زده خیره ام می ماند. جا خورده است از دیدنم…و نگاهش نشان می دهد که به نظرش آشنا هستم و شاید به جا نیاورده باشد که همان حورای بهشتی سرِ کلاس هستم! دستی به روسری ام می کشم و دو دستم را روی تراس می گذارم…کمی با ناز! توقع دارم که اینجا کشتی تایتانیک باشد و منِ رز

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت ۱۳۴

    اتاق در رفت و آمد بود نگاه کرد و حسرت خورد که چرا جای او نیست تا به تارخ نزدیکتر باشد. از این فاصله به سختی میتوانست چهره ی تارخ را تشخیص دهد بخصوص با وجود ماسک اکسیژنی که روی دهانش بود و دستگاههای مختلفی که دورش را احاطه کرده بودند. تنش لرزید… اگر به گفتهی دکتر چاقو

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت ۳۱

  با نگرانی از روی تخت اومدم پایین تا هرچه زودتر برم پیشش…آخه اون حالاحالاها نباید میومد اینجا.از مظفر اصلا بعید نبود خودش یا یکی از پسرهاش رو بفرسته اینجا که زاغ سیاه چوب بزنن و مچم رو بگیرن! ننجون پرسید: -کجا میری!؟ بند کفشمو درست کردم و جواب دادم: -پیش سامی! -با اون چیکار داری آخه!؟ -هیچی هیچی… دستمو

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۱۳۸

    آزاده مکث کرد دقایقی قبل نتیجه سونوگرافی را دیده بود لبش را با زبان تر کرد : _بچه زندست دلارای لبخند زد لب های کبود و پوست زخمی اش تیر کشید اما باز هم لبخند زد آزاده با دلسوزی ادامه داد : _خیلی عجیبه ، یعنی با وضعیتت زنده موندنش یک معجزه ست پس نمیخوام بهت امید الکی

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۳۲

.     چندین لحظه گذشت اما چیزی نگفت بازم سوالامو پرسیدم _ اینجا چی میخوای؟ با کسی کار داری؟ یه فکری تو ذهنم جرقه زد چون زیر درخت بود دیده نمیشد چراغ گوشیمو روشن کردم گرفتم سمتش آروم آروم بردم رو صورتش واای نههههه این یه شوخیه این حتما یه کس دیگه است که قیافه اش شبیه اریاس من

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت ۱۰

در‌ ماشین بود و به سوی خانه حرکت می کرد و از طرفی دل ضعفه ی شدیدی داشت و گرسنه اش بود که صدای زنگ موبایل آیفونش را شنید با عجله موبایلش را از کیف چرم مشکی اش در آورده به نام روی صفحه نگریست ! نام مامان سیمین روی صفحه ی موبایل آمده قسمتی از خیابان ماشین را متوقف

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت ۱۴۱

  باشنیدن کلمه ی ناهار با گیجی به ساعتم نگاه کردم.. نزدیک به یک ظهر بود.. همش تقصیر اون مرتیکه آشغاله که حتی متوجه گذر زمان هم نشدم! به اطرافم نگاهی انداختم و بادیدن رستوران لعنتی که پاتوق همیشگی عماد بود شدت عصبانیتم بیشتر شد! _چرا اینجا رو انتخاب کردی؟ واقعا شماها جای دیگه ای رو سراغ ندارید واسه غذاخوردن؟

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت ۵۱

  گندم با حالی خراب و دگرگون شده که ابروانش را بی اختیار بهم نزدیک می کرد ، سر پایین انداخت ……. یاد یازده دوازده سالگی اش افتاد ……….. زمانی که یک روز که از خواب بیدار شد از هرج و مرج درون گاراژ و پچ پچ های پسرها شنیده بود که نسرین هم از گاراژ فرار کرده ……… فراری

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۱۱۷

  نیم ساعت بعدی برای من.. پر از استرس و هیجان و نگرانی بود.. هزارجور فکر مثبت و منفی همزمان توی سرم می چرخید و من تا می اومدم به یکیشون بال و پر بدم.. یه احتمال دیگه تو مسیرش سبز می شد و همه چیز و بهم می ریخت.. انقدری که دیگه کلافه شدم و حتی به مرحله ای

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۳۱

.     دوباره حالم بد شد حالم به هم ریخت عکس آریا بود چشمای مشکیش ادمو جذب می‌کرد اما الان حواسم باید به رانندگیم میبود کل حالم با دیدن عکس آریا به هم خورده بود به هر کسی توی شهر نگاه میکردم آریا رو می دیدم انقد بهش فکر میکردم که توهم زده بودم همه رو آریا می دیدم

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت ۶۹

  یاد پیامش افتادم.. نکنه بخواد دیونه بازی دربیاره و بلایی سرخودش بیاره؟! ازدست خودم حرصم گرفت.. دلم میخواست اونقدر خودمو بزنم تا به خودم بفهمونم کسی که به راحتی ولت کرد و باکسی دیگه خوابید، بخاطر توی احمق دست به خودکشی نمیزنه! نمیدونم چقدر توی فکر بودم که با صدای راننده به خودم اومدم! _همینجاست خانوم؟ اومدم بگم چی؟

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت ۲۱۲

  تا صدای تق تق کفش پاشنه بلند و نزدیک شدنش رو به خودم احساس کردم تکیه ام رو از جایی که بهش لم داده بودم برداشتم و سرم رو به آرومی چرخوندم به همون سمت. مونا بود و امیر هم پشت سرش. اون چند قدم باقیمونده رو دوید سمتم و وقتی نزدیک شد پرسید: -چیشد ؟ چیکارت کردن؟ چی

ادامه مطلب ...