22 تیر 1401 - رمان دونی

روز: 22 تیر 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

انتقام یا عشق (خون اشام) پارت بیست و نهم

-اولین بار اسممو صدا میکنی! من بهت علاقه دارم سینره بهتره بگم عاشقتم! ♡ از خود بی خود شدم بلند شدم و گفتم -نمیفهمم چی میگی! دستمو گرفت و نشون روی تاب و گفت -دوست دارم بیشتر از خودم دوست دارم. بعدهم خودش از روی تاب بلند شد جلو پام مثل انیکه زانو بزنه نشست و از توی جیبش ی

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 42

  تایم کلاس که تموم شد رادان اشاره داد بمونم ، بیشتر تایم کلاس حواسم به زخم و کبودی گونش بود ، دستش بشکنه بیشرف _ دو جلسه نبودی از آوا پرسیدم گفت رفتی شهرستان _آره ، اطلاع داده بودم ، میتونستی از خودم بپرسی _ گفته بودم دو جلسه رو خصوصی برات برگذار میکنم ، تایمشو باهات هماهنگ میکنم

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 1

    «بسم الله الرحمن الرحیم» پرسه میزنم در این شهر بزرگ تنها و غریب با نطفه ایی از دل خاک میگریزم از عشق از طوفان از نگاهت از قلبت و من میشوم تنها تر‌ غنچه ات رشد میکند در بطنم و آسمان به حال دلم میبارد تاریک تر میشود و ماه… به حال غنچه تنهایت میگرید زمین طغیان میکند

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 31

  -دی…وو…نه!! -پس نخورد بهت…عِب نداره حالا دفعه بعد صاف میزنم وسط ابروهات! فقط تو بیا بیرون… بیش از حد خطرناک و کله خر و حیرت آور و دیوانه و دیوانه کننده! -بیا بیرون حوری… صدایش آرامتر شده…و حسم میگوید که به در خانه ام تکیه داده و کمی…بی حوصله است؟! -مُردی؟ یا بی اعصاب؟! -نمیام! صدایش با خنده ی

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 34

  یه تراول پنجاهی بیرون آوردم و گذاشتم کف دستش و گفتم: -تمام داراییم همین! راضی شد.مچ دستم رو گرفت و کشوند سمت راهرو.پول رو چپوند توی جیب مانتوی آجری رنگش و گفت: -این دختره که تو آمارشو میخوای خیلی وقت پیش از اینجا رفته.یعنی انداختنش بیرون! کنجکاو پرسیدم: -چرا !؟ نگاهی به دور اطراف انداخت تا مطمئن بشه کسی

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۴۰

.   اریاتون😁 نزدیک و نزدیک در میشد استرس منم بیشتر میشد من نمیدونم مگه الان عروس نباید استرس داشته باشه ایششش اومد ماشینشو کنار ماشین من و یگانه پارک کرد بچه ها پشتشون به مابود و ما دیده نمیشدیم آروم از ماشین پیاده شد با یه دسته گل بزرگ گل نرگس رسید کنار من آرتین: سلام دلوین چطوری؟ _

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 142

  دکتر عقب هلش داد : _دست از سرش بر نداری زنگ زدم پلیس ارسلان عقب رفت : _حالا که انقدر همتون نسبت بهش حق به جانبید مرخصش نکنید ….. چون فکر نمی کنم که داداشش ازش استقبال کنه ! گفت و عصبی از در بیرون زد صدای هق هق های جنون آمیز دلارای اتاق را پر کرد مرد به

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 145

  دیگه واقعا داشت اشکم درمیومد.. حتی اگه دروغم رو قبول میکردم و میفهمید به هردلیلی بهش دروغ گفتم ناراحت میشد.. خدایا کمکم کن من نیتم خیر بوده نمیخوام خواهرم رو ازخودم برنجونم… _بهار؟؟؟ دورت بگردم خواهر قشنگم چرا اینقدر روی این موضوع حساس شدی؟ بابا شاید بخوام یه کارهایی کنم که بعدا سوپرایزت کنم! توروخدا.. جون گلاویژ اینقدر بهم

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 55

  حمیرا با سینی که حاوی لیوانی آب و پیاله ای نمک بود کنارشان برگشت و سینی را کنار دست یزدان گذاشت . – چیز دیگه ای هست که بخواین من براتون بیارم ؟ ـ نه ممنون می تونی بری . با رفتن حمیرا یزدان آبی درون پیش دستی ریخت و با مقدار زیادی نمک مخلوطش کرد و سمت گندم

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 73

  وقتی دید خیلی خجالت کشیدم نگاهشو ازم گرفت اما همچنان لبخند روی لبش بود، گفت: _بیخیال فیلمش هیجانیه! دلم میخواست اول پاشم بزنم توفکش وبگم اگه بیخیالیه پس نیشتو ببند، بعدشم زمین دهن بازکنه ومن برم داخلش! اما بااین افکار فقط داشتم هیجان فیلم رو از دست میدادم! پس بیخیال شدم و دیگه تا آخر فیلم دهنم رو بستم..

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 41

  گوشیم صفحش روشن شده بود و امیداور رفتم سمتش شاید عرفان باشه و خبری بده _شاهینو از کجا میشناسی ؟ اون فقط دو نفر براش مهم بود خزان و لاله ، هیچوقت اسمی از رسپینا نبرد با غم تایپ کردم _اگه وقت داری بیا اینجا حرف بزنیم ، خودم تا ۱۱ بیشتر وقت ندارم اگه میخوای بیای زود بیا

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 121

  پس چی شد؟ چرا وسط همین کافه.. فقط با دیدن لبخندش و بدون اینکه یه کلمه از حرفاش و بشنوم.. حجم زیادی از آتیش وجودم خاموش شد؟ چی شد که انقدر راحت حرفش و باور کردم و به یقین رسیدم جدی جدی با من قرار داشت.. حتی قبل از دیدن هدیه ای که خریده بود.. یعنی همونطور که خودش

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۳۹

.     گوشیمو برداشتم و وارد پیام رسان شدم قسمت سرچ رو زدم و اسم آرتین رو پیدا کردم زدم روش قسمت تایپ رو زدم براش نوشتم “سلام اگه میخوای مائده رو ببینی بیا چالوس حس میکنم زمان خوبیه برای صحبت” سریع جواب داد “سلام حتما میام ممنونم تا یک ساعت دیگه اونجام” پیامشو خوندم و سریع صفحه ی

ادامه مطلب ...