رمان ناسپاس پارت 34

0
(0)

 

یه تراول پنجاهی بیرون آوردم و گذاشتم کف دستش و گفتم:

-تمام داراییم همین!

راضی شد.مچ دستم رو گرفت و کشوند سمت راهرو.پول رو چپوند توی جیب مانتوی آجری رنگش و گفت:

-این دختره که تو آمارشو میخوای خیلی وقت پیش از اینجا رفته.یعنی انداختنش بیرون!

کنجکاو پرسیدم:

-چرا !؟

نگاهی به دور اطراف انداخت تا مطمئن بشه کسی نیست .انگار اصلا صحبت در این مورد یه جرم محسوب میشد.ولوم صداش رو آورد پایین و گفت:

-چون سلدا با شکوهی وارد رابطه شد.هر وقت کار تموم میشد شکوهی و سلدا اینجا می موندن و باهم …

متحیر گفتم:

-رابطه ی جنسی داشت باهاش….!؟

سرش رو تکون داد و گفت:

-آره.تو رابطه هاشون هم هربار صداهارو ضبط میکرد و بعدش باهاشون از شکوهی اخاذی میکرد و هی تیغش میزد تا وقتی که زیور خانم همچی رو فهمید و بلبشویی به پا شد که اونسرش ناپیداااا…

حالا دیگه خودمم کنجکاو شده بودم بفهمم این سلدا که همچین شخصیتی داره کیه که سامی هم دنبالش هست.البته نمیشد داوری و قضاوت کرد.کنجکاو پرسیدم:

-اخراجش کردن !؟

جواب داد:

-آره.معلوم که اخراجش کردن اونم با چه جنجال و مکافاتی…

-حالا کجاست؟ میخوام ببینمش! باهاش کار دارم.باید حتما ملاقاتش کنم چون..

حرفم تموم نشده بود که پوزخندی زد و گفت:

-خانمجون من چه میدونم کجاست.طرف رو اخراج کردن رفت که رفت که رفت..

دستشو گرفتم و گفتم:

-من باید هرجور شده پیداش کنم.خواهش میکنم اگه میتونی کمکم کن.همه ی اون پولی هم که داشتم رو که بهت دادم…نشونی آدرسی چیزی!

خیلی جدی گقت:

-من هیچ آدرسی ازش ندارم.حتی شماره تماسمش ندارم.ولی…

هیجان زده پرسیدم:

-ولی چی!؟

مردد بود انگار بگه یا نگه ولی آخرش واسه خاطر خواهش های من به حرف اومد و گفت:

-یه رفیق صمیمی داشت که همیشه باهم بودن حتی باهم هم اخراجشون کردن.اسمش یلداست…آدرس خونه ی اونو دارم اگه میخوای بهت بدم.

چشمهام درخشید.لبخند زدم و گفنم:

-آره …آره بده ممنون میشم!

خسته از اونهمه گشت و گذار طولانی اونم با پای پیاده بی رمق و خسته خودم رو رسوندم به آدرسی که باید خونه ی دوست سلدا باشه.
چقدر دلم میخواست بدونم این سلدا کیه که امیرسام اینقدر اصرار داره هرجورشده پیداش بکنه!
هرکی بود خاطرش رو خیلی میخواست که به من میگفت اگه میداش کنم پول گنده ای بهم میده!
واقعا کی بود ؟! چرا وجودش اینقدر برای امیرسام اهمیت داشت !؟
رسیدم جلوی خونه ای که حیاط نداشت و درش تو کوچه باز میشد. قبل از اینکه بخوام به سمت در برم و زنگ بزنم یه زن جارو و آبپاش به دست اومد بیرون..چادر سفید گل گلیش رو دور کمرش بستم و عین قرقی شروع کرد تمیز کردن جلوی در…
کلی خاک به پا شد.دستمو جلو صورتم تکون دادم و سرفه کنان گفتم:

-ببخشید خانم…ببخشید…

کمر تا شده اش رو بلند کرد و با لحن نسبتا خشنی که با قیافه و هیکلش همخونی داشت گفت:

-بله چیه؟چیکار داری؟

آدرس رو چپوندم تو جیبم و گفتم:

-من با مستاجرتون کار دارم.یلدا خانم.اینجا زندگی میکنن دیگه آره!؟

اسم یلدا که به میون اومد چنان آتیشی سد که احساس کردم تخم چشماش قراره بپر بیرون.قلدرانه جاروی توی دستشو تو هوا تکون داد و گفت:

-یلدا کدوم خر پدرسگیه…من به گوربابام خندیدم بزارم اون مستاجرم باشه…

بنظر بی اعصاب بود واسه همین چتدقدم عقب رفتم که فاصله ام باهاش حفظ بشه و بعد گفتم:

-ولی به من آدرس اینجلرو دادن..گفتن اینجا زندگی میکنه…

با صدای بلند جواب داد:

-می کرد…اینجا زندگی میکرد من دمشو گرفتم انداختمش بیرون دختزه ی هرزه ی جن*ده….

متعجب پرسیدم:

-انداختینش بیرون!؟؟؟

دوباره خم شد و شروع کرد آبپاشی جلوی خونه و بعدهم تند تند گفت:

-بله…داشت منو به خاک سیاه مینشوند به موقع مچشو گرفتم و پرتش کردم بیرون!

برام عجیب بود که هرجا می رفتم و رد این دودختر رو میگرفتم همچیم چیزای ناجوری در موردشون میشنیدم.
هیچ کسی در موردشون حرف خولی نزد حتی یک کلمه.
زنه هم که اونقدر بی اعصاب بود اصلا نمیشد دو کلام باهاش حرف زد.لبخندی تصنعی زدم و گفتم:

-میشه بپرسم چرا انداختینش بیرون!؟

جاروشو روی زمین کشید و تند تند مشغول تمیز کردن آسفالت جلوی خونه شد و همزمان گفت:

-ور پریده هم میخواست مخ شوهرمو بزنه هم مچشو بالا تو خونه اش با پسرم گرفتم. هرزه ای بود که دومی نداشت.دمشو گرفتم پرتش کردم بیرون جنده ی بی پدر و مادرو! یه رفیق خراب تر از خودش هم داشت که اون دیگه سردسته ی خرابا بود .مخ این سهراب ذلیل مرده رو زد و تا تونست ازش پول کشید.من و بگو دلم به حالش سوخت گفتم بی کس و کار خونه بهش اجاره دادم.تف تو ذات خراب…

کمرشو یالا گرفت.خصمانه نگاهم کرد و با خشم پرسید:

-وایسا ببینم…نکنه تو کس و کارشونی!؟

لحن و نوع حرف زدنش اونقدر خشن و جدی و دشمن ستیز بود که ناخواسته عقب رفتم و گفتم:

-نه بخدااا…

اخم کرد و گفت:

-پس واسه چی سراغشونو میگیری!؟

واسه اینکه بهم اعتماد بکنه جواب دادم:

-من..من خدا دنبالشم.باهاش کار دارم.میشه اگه آدرسی ازش دارین بهم بدی? کار خیلی خیلی واجبی باهاش دارم.خواهش میکنم….

جارو و خاک انداز تو دستش رو محکم بهم کوبند و خاک و خول همه جارو گرفت.باز به سرفه افتادم و بعد دستمو جلو صورتم تکون دادم و منتظر شنیدن جوابش شدم:

-برووو خدا روزیتو جای دیگه بده….من واسه چی باید آدرس یه هرزه ی خونه خراب کن رو ازش بگیرم..

اینو گفت راه افتاد سمت در خونه اش و بعدهم رفت داخل.مطمئن شدم آبی از این زن گرم نمیشه.
تیکه کاغذی که آدرس رو توش یادداشت کرده بودم مچاله کردم و انداختن دور.
من باید به امیر سام میگفتم که اونی که داره دنبالش میگرده در واقع یه دختر هرزه است…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۹ ۱۷۴۵۱۲۱۵۳

دانلود رمان فردا زنده میشوم pdf از نرگس نجمی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو میبینید که با موهای گندمی و چشمهای یشمی روی درخت نشسته ، خورشید دختری از جنس سادگی ، پای حرفهاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن میذاره . بهمن هم با هزار و یک دلیل…
IMG 20230128 233708 1462 scaled

دانلود رمان ضد نور 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما…
IMG 20230128 233813 8572 scaled

دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۴۳۹۱۱۴

دانلود رمان ستی pdf از پاییز 2 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   هاتف، مجرمی سابقه‌دار، مردی خشن و بی‌رحم که در مسیر فرار از کسایی که قصد کشتنش را دارند مجبور به اقامت اجباری در خانه زنی جوان می‌شود. مردی درشت‌قامت و زورگو در مقابل زنی مظلوم و آرام که صدایش به جز برای گفتن «چشم‌»…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۳ ۱۷۳۲۵۴۰۸۹

دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۹ ۲۳۲۳۱۳۸۷۱

دانلود رمان به گناه آمده ام pdf از مریم عباسقلی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان :   من آریان پارسیان، متخصص ۳۲ ساله‌ی سکسولوژی از دانشگاه کمبریج انگلیسم.بعد از ده سال به ایران برگشتم. درست زمانی که خواهر ناتنی‌ام در شرف ازدواج با دشمن خونی‌ام بود. سایا خواهر ناتنی منه و ده سال قبل، وقتی خانوادمون با فهمیدن حاملگی سایا متوجه رابطه‌ی…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۸۴۱۴۵۸

دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق…
IMG 20230128 233546 1042

دانلود رمان گوش ماهی pdf از مدیا خجسته 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       داستان یک عکاس کنجکاو و ماجراجو به نام دنیز می باشد که سعی در هویت یک ماهیگیر دارد ، شخصی که کشف هویتش برای هر کسی سخت است،ماهیگیری که مرموز و به گفته ی دیگران خطرناک ، البته بسیاز جذاب، میان این…
دانلود رمان بوی گندم

دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی 0 (0)

11 دیدگاه
      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید…
IMG ۲۰۲۱۱۰۰۹ ۲۱۱۶۴۸ scaled

دانلود رمان قصه مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:               داستان یک عشق خاص و ناب و سرشار از ناگفته ها و رمزهایی که از بس یک انتظار 15 ساله دوباره رخ می نماید. فرزاد و مهتاب با گذر از آزمایش ها و توطئه و دشمنی های اطراف، عشقشان…
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x