23 تیر 1401 - رمان دونی

روز: 23 تیر 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رسپینا پارت 44

  در خونه رو بستم که متوقف شدم ، ای بابا مواد غذایی نگرفته بودم ، کلافه پوف کشیدم و برگشتم که برم خرید ، از ساختمون که زدم بیرون عرفان جلو در بود و گوشی بدست ، با زنگ خوردن گوشیم درش آوردم عرفان بود ، رد تماس زدم و آروم زدم به شیشه ماشینش _سلام ، اینجا چیکار

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 2

  _کدوم خری هستی تو؟ تو ماشین من چه غلطی میکردی؟ یاسمین وحشت زده از صدای خش دار و بلند او قدمی عقب رفت. دست ارسلان رفت روی اسلحه اش و وقتی دخترک پریشان دور خودش چرخید قدم هایش را آرام جلو کشید. یاسمین برگشت و وقتی او را در یک قدمی اش دید نفسش توی سینه اش گره خورد.

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 32

  از حصار نرده ایِ تراس خیره اش می شوم. انقدر نگاهش می‌کنم که بالاخره رفتنش را با ماشینش به چشم می‌بینم! آه بالاخره از خانه دل کند و رفت! از صبح منتظرِ رفتنش بودم. یک روز دانشگاهم از ترسِ روبرو شدن با اویی که منتظرِ بیرون آمدنم از خانه بود، به فنا رفت. می‌ترسم آخر غیبت‌هایم به خاطرِ این

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 35

  حاصل چند روز گشت و پرس و جو و سراغ گرفتن از این اون راجب دختری به اسم سلدا که امیرسام حتی یک عکس سه در چهار هم از بزرگسالیش نداشت همون چرندیاتی بود که هربار همشون تکرار میکردن و نتیجه ی نهایی برداشت من این بود که اون دختر هرکی که هست متاسفانه متاسفانه یه هرزه است. واژه

ادامه مطلب ...

انتقام یا عشق (خون آشام) پارت 30

باشنیدن صدای ارام مادربزرگم دویدم ب سمتش درست حدس زده بودم بالای سرش شمع بود نگاهی ب مادربزرگم انداختم. از ترس پاهایم میلرزیدند نشستم و ب صورت مادربزرگم ک غرق در خون بود نگاهی انداختم. -مامان بزرگ الهی فدات شم چیشد چرا اینجوری شدی دستش را با تمامی توانش تکان داد و ب صورتم نزدیک کرد و روی صورتم کشید

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 143

  پیام خوانده شد اما هر چه صبر کرد جوابی داده نشد. زیر لب زمزمه کرد : _بیشعور! تمام طول شب را خودخوری کرد . به خودش لعنت فرستاد که از ابتدا به حرف هنگامه گوش کرده و بالای سر دخترک آمده بود . چنان درگیر وضعیتش شده بود که در این چند روز حتی در کلاس های دانشگاهش هم

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۴۲

.       کیفمو برداشتم و از در رستوران زدم بیرون آرتین هم پشت سر من اومد بیرون مبینا: بچها میگم من یه پیشنهاد دارم محبوبه: چه پیشنهادی؟ مبینا: راهی که تا دریا نیست بیاین پیاده بریم هوا هم خوبه کمرم درد گرفته بخدا از بس نشستم منم حالی نداشتم تو ماشینم مینشستم بچها می‌فهمیدن حالم بده شاید اگه

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت 17

سینی نهار پیام را در دست گرفته به سمت اتاقش حرکت کرد سینی را روی کف دست نهاده در زد بعد از چند تقه صدای بم و گرفته ی پیام را شنید : بیا تو ! در را باز کرده به آرامی بست سینی را با هر دو دست گرفته به پیام نگریست بر خلاف همیشه آشفته چهره بود ،

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 146

  ابرویی بالا انداختم و باحالتی موشکافانه گفتم؛ _دیونه بودم.. اما تو انگار ازاومدنم خوشحال نشدی! درست فکرمیکنم؟ _بله درست فکرکردی از اومدنت نه تنها خوشحال نشدم بلکه ناراحتم شدم.. با این اوضاعت پاشدی اومدی جواب عزیز هم خودت باید بدی من کاری ندارما.. گفته باشم! _عزیز میدونه که اومدم، نگران عزیز نباش.. صدای زنگ گوشیم مانع ادامه حرفم شد..

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 56

  یزدان نگاهش را از او گرفت و خودش را مشغول لقمه گرفتن نشان داد ……….. یکی از نگهبانانش به او گفته بود که گندم تمام لحظاتی که او در حال بیرون انداختن سوگند از این عمارت بوده ، پشت ستون پنهان شده بود و پنهانی تماشایشان می کرده ……….. نمی خواست همین ابتدا گندم با چنین اتفاقاتی رو به

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 43

  رادان بودنش اینجا تعجب برانگیز بود _تو ؟ اینجا ؟ چهره اش سرخ شده بود عصبی بود و کاملا واضح بود _چرا هر کاری دلت میخواد میکنی؟ چرا به رها همه چیو گفتی؟ دِ آخه من اگه میخواستم بدونه که میگفتم بهش ، خوشت میاد همه رو دشمن خودت کنی ؟ اصن عقل داری؟ میفهمی چیکار میکنی ؟ به

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 122

  * نیم ساعتی می شد که مکانمون و تغییر دادیم و به جای سالن شلوغ کافه اومدیم تو حیاط پشتی که آقا نادر درش و فقط برای یه سری از مشتری های همیشگیش باز می کرد و من.. حیفم اومد درین این قسمت و که با روشن شدن چراغ های رنگی و اون حوض و آبنمای وسط حیاط.. توی

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۴۱

.     محبوبه: الهی خدا به همتون یکی از این ارتینا بده من از دستتون راحت شم میخواستم جوابشو بدم که یگانه گفت یگانه: حرف بدی زدی..خیلی حرف بدی زدی آخ زد تو خالاا _ دور از همه ی این شوخی ها این حق مائده اس که همچین همراهی داشته باشه هم مهربونه..هم قلب پاکه..هم دختر خوبیه من تاحالا

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 1

  با بغض خیره بودم به سفره ی عقد دوساعت گذشته بود خبری از نریمان نبود هنوز نیومده بود صدای پچ پچ زن های محل که توی گوش هم حرف می زدن حالم رو بدتر می کرد حرف هاشون به گوشم‌ می رسید. یکی می گفت فرار کرده یکی میگفت مرده یکی میگفت دختره رو نمی خواسته و پدر و

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 74

  دستم رو گرفت و با مهربونی گفت: _بودنت توی این خونه آزارت میده؟ _نه.. البته که نه! درسته که دوری از خانواده ام سخته اما کنار شما بودن رو دوست دارم و اصلا اذیت نمیشم! باور کنید ازته دلم میگم! دستمو نوازش کرد وبا حسرت آهی کشید! _اگه بخوام من هم مثل تو از ته دلم حرف بزنم… یه

ادامه مطلب ...