رمان ناسپاس پارت 35

0
(0)

 

حاصل چند روز گشت و پرس و جو و سراغ گرفتن از این اون راجب دختری به اسم سلدا که امیرسام حتی یک عکس سه در چهار هم از بزرگسالیش نداشت همون چرندیاتی بود که هربار همشون تکرار میکردن و نتیجه ی نهایی برداشت من این بود که اون دختر هرکی که هست متاسفانه متاسفانه یه هرزه است.
واژه ای بهترین از این براش نداشتم هرچند همچنان هم معتقد بودم نباید اونو قضاوت کرد.
هفت بود که خسته و کوفته رسیدم خونه .اولین جایی که نگاه کردم جلوی اتاقهای امیرسام بود.درها بسته بودن و خبری از موتورش نبود و این یعنی خونه نیست .
کف پاهام بخاطر پیاده روی زیاد خیلی درد میکرد و گاهی حتی قدم برداشتن هم برام سخت میشد.
شیرینی که جلوی آشپزخونه سینی به دست ایستاده بود و برنج تمیز میکرد تا چشمش به من افتاد گفت:

-اووووو تو هم که ماشالله اصلا یه جا بند نمیشی انگار آتیش زیر کونت روشن کردن… عین این جوونای علاف و بیکار و الوات صبح کله سحر میزنی بیرون بوق سگ میای! پیرزن بیچاره رو دق میدیاااا ساتو…از ما گفتن بود.بعدا نگی نگفتیااا…

خسته نگاهس کردم و گفتم:

-اولا نه من صبح نشده از خونه زدم بیرون نه الان بوق سگ.دوما…ننجون خودش میدونه من واسه خاطر کار سامی رفتم بیرون پس کاسه داغتر از آش نشو شیرین جان!

ایش ایش کنان ازم رو برگردوند اما من لبخندی زدم و رفتم سمت اتاقم.درهاشو باز کردم و با زدن کلید کنار وردی یه راست رفتم سمت حموم.
خیس عرق بودم چون تمام روز اونم تو این گرما هی اینور اونور می چرخیدم تا راجب کسی که امیرسام ازخواسته بود رد و نشونی ازش پیدا کنم
پرس و جو و جست و جو میکردم و تهش هم که می رسیدم به یه مشت حرف تکراری و آدرسهایی پوچ و بدرد نخور!
لخت که شدم یه گوشه ایستادم و باتنظیم سردی و گرمی آب زیر دوش ایستادم چشمامو بستم و اجازه دادم قطره های آب عین بارون رو تن و صورتم فرود بیاد…
از وقتی سامی ازم خواست دنبال اون دختر بگردم یه چیزی عین خوره افتاده بود به جونم.
که آخه این سلدا کیه چبه چیکارس…
سامی چه حسی بهش داره که اینجوری سخت و قرص پیگیرش!
راستش اگر میخواستم باخودم صادق باشم باید اعتراف میکردم دچار حسی به اسم حسا…
لب گزیدم.نه نه….من فقط در حکم کارمندش بودم همین و بس!
این جمله رو باید روزی صد هزار مرتبه باخودم تکرار میکردم….روزی صدهزار مرتبه….

رو به روی آینه نشسته بودم و موهام رو شونه میزدم که درها باز شدن و شیرین کله اش رو آوررد داخل و گفت:

-ساااتو هووووی شام آماده اس بیا بخوریم!

با دوتا پاپیون بنفش رنگ انتهای موهای بافت شده ام رو بستم و همزمان جواب دادم:

-پنج دقیقه نشده اومدم.. شما شروع کنید

از نظر ناپدید شد اما صداش به گوشم رسید:

-زودبیاییاااا….ننجونت پدرمونو درآورده از بس سراغتو گرفته!

اون که رفت از روی صندلی بلند شدم.شال مدل چروکم که بلند هم بود سر انداختم و از اتاق زدم بیرون.بازهم اولین جایی گه نگاه کردم جلوی اتاقهای سامی بود. به گوشهام بی اعتماد شده بودم که هی اونجارو نگاه میکردم آخه با اینکه میدونستم اگه بیاد صدای موتورش رو میشنوم اما بازهم اینجوری اون سمت رو نگاه میکردم….

رفت و آمدها، تماس و کارهای مشکوکی داشت ولی اونقدر همه چی رو بسته و در خفا انجام میداد آدم اصلا متوجه نمیشد چیه کیه چیکارس چیکار میکنه با کی میره با کی میاد.
پله هارو بالا رفتم و از دور عبور کردن.
ننجون، شیرین و غلام به دور سفره نشسته بودن و من هم بهشون اضافه شدم.
قیافه ی ننجون پریشون بود و هممون هم میتونستیم حدس بزنیم واسه خاطر چی اینقدر نگران.
احتمالا باز فکر و ذهنش پای سامی بود.اینکه الان کجاست و چرا دیر اومده ، نکنه شام نخورده باشه و از این نگرانی های بیخودی….
اصلا هم بعداز این مدت به این رفتارهای ضد و نقیض و اومد و رفتهای سامی عادت نکرده بود.
ما تقریبا شاممون رو خورده بودیم که صدای موتورش به گوش رسید. عمو غلام گفت:

-یحتمل خود آقازادس…این شامش رو بدین من ببرم براش

ننجون فورا دستشو دراز کرد و رو به شیرین گفت:

-نه نه! ندی به غلومی ببره.این وراج سامی هم از پرحرفی و حرافی خوشش نمیاد.بده به ساتو ببره براش

نیش غلام بسته شد.قیافه ای مظلوم به خودش گرفت و گفت:

-من کجا حَرافم ؟ من همیشه معروف بودم به غلام لال

شیرین در تائید حرف ننجون گفت:

-آره راس میگه تو وراجی مخ پسر مردمو با حرفهات میخوری اون هم پیش آقا گله مندی میکنه از اینجا هم میندازنمون بیرون دربدر میشیم.همون ساتو ببره بهتره!

غلام از پای سفره بلند شد و گفت:

-ای بابا! مارو باش اومدیم خوبی کنیم…به من چه اصلا آقاجان! هرکاری دلتون میخواد بکنید فعلا که دولت، دولت شما زنهاست!

شیرین سفره رو جمع کرد و همونطور که همچی رو توی سینی میذاشت رو به من کرد و گفت:

-پاشو من غذای آقازاده رو بهت بدم ببری براش..پاشو

بردن شام تحفه رو انداخته بودن گردن من بدون اینکه نظر خودم رو هم بپرسن!

بردن شام تحفه رو انداخته بودن گردن من بدون اینکه نظر خودم رو هم بپرسن.
شیرینی غذاهارو توی یه سینی گذلشت و داد دستم.مخالفتی برای بردنش نکردم چون حس میکردم لازم که با سامی حرف بزنم .
در هرصورت اون باید نتیجه ی تحقیقات من رو میشنید.
زانوم رو آوردم بالا و سینی رو گذاشتم روش تا یکی از دستهامو آزاد کنم و در بزنم.
صدایی از داخل نشنیدم تا اینکه خودش اومد بیرون و درو برام باز کرد.
لخت بود و فقط لباس زیر پوشیده بود.
بی تعلل سر برگردوندم و گفتم:

-میشه لطفا یه چیزی بپوشی!؟؟میخوام بیا داخل!

لن.ه ی درو رها کرد و غرولند کنان گفت:

-ای بابا! توهم داستان شدیا!

برگشت داخل و چنددقیقه بعد صدام زد و ازم خواست برم پیشش.
دمپایی هامو درآوردم و رفتم داخل.
خوشبختانه اینبار یه تیشرت و شلوارک پوشیده بود.سینی رو گذاشتم زمین و میز کوچیکی رو کنار تختش گذاشتم و بعدغذاهارو روش چیدم و گفتم:

-شام که نخوردی!؟

-نه

قدم زنان رفت سراغ تلفن همراهش که روی طاقچه بودو بعد پرسید:

-خب….خبر چی داری برام!؟تونستی پیداش بکنی!؟

لیوان دوغ رو هم براش روی میز گذاشتم و همزمان جواب دادم:

-معلوم که نه!

چرخید سمتم و با تشر گفت:

-نکمه! پ چیکار میکردی این همه مدت!

عجباااا ! نکنه توقع داشت اجی مجی لاترجی کنم خانم ظاهربشه!به سمتش چرخیدم و گفتم:

-پیدا کردن کسی که تو دنبالشی خیلی هم به راحتی خوردن به لیوان اب نیست!

تلفن همراهش رو پرت کرد روی تخت و قدم زنان اومدسمتم.چونه ام رو گرفت و با لحنی خشن پرسید:

-پس من تورو واسه چی استخدام کردم؟ قراره برای چی بهت پول بدم؟؟ هان؟ من میخوام اون دختر پیدا باشه خیلی زودهم پیدا بشه متوجهی!؟

زل زدم تو چشمهاش و جواب دادم:

-من پیگیرشم ولی…ولی قبول کن پیدا کردن کسی که هیچ آدرس و نشونی ازش نیست سخت..

پوزخندی زد و چونه ام رو ول کرد.خواست بره سمت تخت که فورا گفتم:

-ولی یه چیزایی فهمیدم!

ایستاد و چرخید سمتم.کنجکاوانه زل زد تو چشمهام و پرسید:

-چی!؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۰۴۴۱۴۷

دانلود رمان دنیا دار مکافات pdf از نرگس عبدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     روایت یه دلدادگی شیرین از نوع دخترعمو و پسرعمو. راهی پر از فراز و نشیب برای وصال دو عاشق. چشمانم دو دو می‌زند.. این همان وفایِ من است که چنبره زده است دور علی‌ِ من؟ وفایی که از او‌ انتظار وفا داشته‌ام، حالا شده…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۰ ۲۰۴۷۵۲۱۰۲

دانلود رمان ملت عشق pdf از الیف شافاک 4 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان: عشق نوعی میلاد است. اگر «پس از عشق» همان انسانی باشیم که «پیش از عشق» بودیم، به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته‌ایم. اگر کسی را دوست داشته باشی، با معناترین کاری که می‌توانی به خاطر او انجام بدهی، تغییر کردن است! باید چندان تغییر…
IMG 20230123 235130 203

دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه…
IMG 20230123 230225 295

دانلود رمان جنون آغوشت 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…  
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۸۳۷۶۸۲

دانلود رمان ماه صنم از عارفه کشیر 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     داستان دختری به اسم ماه صنم… دختری که درگیر عشق عجیب برادرشِ، ماهان برادر ماه صنم در تلاشِ تا با توران زنی که چندین سال از خودش بزرگ‌تره ازدواج کنه. ماه صنم با این ازدواج به شدت مخالفِ اما بنا به دلایلی تسلیم…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۲۲۰۷۴۴

دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و …
InShot ۲۰۲۳۰۲۲۶ ۱۲۴۶۳۴۱۷۸

دانلود رمان عاشقانه پرواز کن pdf از غزل پولادی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   گاهی آدم باید “خودش” و هر چیزی که از “خودش” باقی مانده است، از گوشه و کنار زندگی اش، جمع کند و ببرد… یک جای دور حالا باقی مانده ها می خواهند “شکسته ها” باشند یا “له شده ها” یا حتی “خاکستر شده ها” وقتی…
IMG 20230123 235746 955

دانلود رمان آمیخته به تعصب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه.و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار‌ میده، پدرش مجبور میشه…
IMG 20230128 233946 2632

دانلود رمان عنکبوت 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۹ ۲۳۱۰۴۵۹۰۵

دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی 1 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مسیحا
مسیحا
1 سال قبل

جای حساسش بود لعنتی اعععععععع

گندم
1 سال قبل

عه لهنت بهت نویسنده اخه جای حساس

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x