رمان رسپینا پارت 52
_راستش باباجان از دانشگاهت تماس گرفتن ، گفتن یه مدته نرفتی و این ترم رو احتمال زیاد باید از اول پاس کنی. بالاخره این دیر رفتنا و نرفتن به دانشگاه کار دستم داد ، یه ترم عقب میوفتادم هوف چشمامو رو هم فشار دادم _یه هفته رو کلا نرفتی ، چیزی شده؟ دوباره با یادآوری ماجرا بغض به گلوم