رمان گلادیاتور پارت 65

5
(1)

 

نگاهش سمت موهای او کشیده شد و دستش سمت تره ای از موی او رفت و آرام میان پنجه هایش گرفت و لمسشان کرد ……….. شبیه همان وقت ها بود ……. نرم و ابریشمی .

نفس عمیقی کشید و دست عقب برد و از روی تخت بلند شد و سمت حمام لوکس و بزرگ داخل اطاقش رفت ……….. فعلاً تختش توسط گندم اِشغال شده بود و به نظر می رسید حالا حالاها شرایط خوابش فراهم نشود …………. پس بهتر بود دوش سرپایی می گرفت تا عضلاتش اندکی از این کوفتگی و خستگی خارج شوند ……….. درون حمام شیشه ای شد و زیر دوش ایستاد و شیر را باز کرد .

گندم چرخی روی تخت زد و بدن چندین ساعت در یک حالت مانده اش را از هم باز کرد . تا جایی که امکان داشت کشید تا رخوت از تنش خارج شود ……….. بعد از چندین روز تشویش و بی خوابی ، توانسته بود دلی از عزا در بیاورد و با خیال آسوده سر بر بالشت بگذارد و بدون ترس از هر اتفاقی ، بخوابد .

نگاهی به ساعت بزرگ نصب بر روی دیوار کنار تخت انداخت و با دیدن ساعت نزدیک به شش عصر ، از روی تخت بلند شد و کف سرش را خاراند …….. با باز شدن یکی از درهای داخل اطاق ، گردنش به سرعت سمت در باز شده کشیده شد ………….. فکر می کرد حمیرا وقتی او خواب بوده وارد اطاق شده .

اما با خروج یزدان ، آن هم با تنی خیس و حوله سفیدی پیچیده به دور پایین تنه اش ، چشمانش گرد شد و با حالتی ما بین شرمندگی و معذبی و خجالت به سرعت از آن حالت رخوت ثانیه های پیش خارج شد و روی تخت دو زانو نشست .

یزدان با این تن خیس و برق افتاده از قطرات آب روانی که از موهایش بر روی گردنش لیز می خورد و بر روی شانه هایش می نشست و از شانه هایش به روی سینه هایش سر می خورد …….. و یا با این موهای درهم فرو رفته و ابروی شکسته و خط افتاده سمت راستش ، انگار هیبتش دو برابر بزرگتر از قبل دیده می شد …………. مخصوصا با آن گرگ زوزه کشانی که بر روی سینه سمت راستش نقش بسته بود . گرگی که انگار بیشتر از هر زمان دیگری زنده و درنده به نظر می رسید .

ـ سلام .

ـ سلام . ساعت خواب !!!

ـ می دونم خیلی خوابیدم .

یزدان بی توجه به حرف او راهش را سمت اطاق لباسش کج کرد و گندم دیگر مثل قبل به هوای کنجکاوی به دنبالش راه نه افتاد . امروز به اندازه کافی گند بالا آورده بود ………… دیگر لازم نبود این یک مورد را به لیست گندهای امروزش اضافه کند .

صدای یزدان را از داخل اطاق لباسش به گوشش رسید .

ـ حتما بدنت احتیاج به خواب داشته که انقدر خوابیدی ……… این به کنار ، بگوببینم به اطاقت سر زدی ببینی تا کجا پیش رفتن ؟

گندم پوست لبش را میان دندانش گرفت و کند . چشمانش مضطربانه و مداوم ورودی اطاق را می پایید ………… احتیاج بود بگوید بجای سر زدن به اطاقی که برای خودش در نظر گرفته شده بود ، تمام وقتش را برای وارسی اطاق او صرف کرده ؟؟؟

ـ نه ، یعنی نه اینکه بدنم یه ذره خسته بود ، خوابم برد .

یزدان لباس پوشیده ، با همان موهای درهم و نم دار از اطاق لباس هایش خارج شد و نگاه مچ گیرانه اش را سمت گندم کشاند ………… خودش به خوبی خبر داشت نگاهش تا چه حد می تواند طرف مقابلش را در یک آن خلع سلاح کند و یا چگونه نگاهش را در چشمان طرف مقابل بی اندازد که نفس طرف را به شماره بی اندازد و ضربان قلبش را سر به فلک بکشاند .

ـ خوبه خسته بودی و تمام سوراخ سمبه های اطاق من و گشتی ………. جایی هم موند که سر نزده باشی ؟

گندم شرمنده در حالی که حس می کرد تمام جانش از شرمندگی در آتشی گرفتار شده ، بی هدف دستی به موهای رها بر روی شانه اش کشید و آنها را به پشت گوشش هدایت کرد .

ـ معذرت می خوام . فقط یه ذره کنجکاو شدم که بدونم اون اطاق ، اطاق چیه ………….. بعدشم که واردش شدم ، در کمدا رو باز کردم ووووو ……..

بعد انگار که بخواهد صداقت کلامش را اثبات کند ، تکانی روی تخت خورد و دستش را سمت یزدانِ ایستاده مقابل میز توالت دراز کرد و ادامه داد :

ـ باور کن به خدا فقط همون اطاق لباست و دیدم ، دیگه هیچ جا رو نگشتم .

یزدان که خودش خوب می دانست گندم به کجاها سر زده ، از داخل آینه به او که پشت سرش با چشمانی گشاد شده از التماس روی تختش نشسته بود ، نگاه انداخت و عادی سری برای او تکان داد :

ـ می دونم .

گندم از تخت پایین آمد ………… این می دانم یزدان ، یک معنی بیشتر نمی داد ……… یعنی در تمام آن مدت یزدان زیر نظرش گرفته بود و تماشایش می کرد .

ـ می گم ، تمام این عمارت ………….. دوربین مخفی داره ؟

یزدان سشوار را از گوشه میز توالت برداشت و رو به موهایش گرفت و روشنش کرد :

ـ چطور ؟ نکنه می خوای ببینی کجاهای این عمارت و می تونی با خیال راحت بگردی ………. بذار خیالت و راحت کنم ، نود درصد این عمارت مجهز به دوربین مداربسته است .

گندم چهره در هم کشید :

ـ چه خبره ؟ ……… مگه اینجا سفارت وزارت امور خارجه است ؟؟؟

یزدان لبخند یک طرفه ای که بی شباهت به نیشخند نبود بر لب نشاند ………….. گندم نه از موقعیتی که او در آن قرار داشت خبر داشت و نه از کار و باری که او بر دوش می کشید و خطری که به واسطه همین شغلِ زیر زمینی هر لحظه تهدیدش می کرد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.3 (6)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
الهه
الهه
1 سال قبل

اینقد این یزدان رو گنده کردن . اما درواقع ایشون جعفوصی بیش نیستند🙂

علوی
علوی
1 سال قبل

حالا یه مورد محض اطلاع خانم نویسنده.
خونه کسایی که قدری تو کار خلاف وارد می‌شن، یا اونایی که چیز مهمی برای قایم کردن دارن، اکثراً بدون دوربین مدار بسته است. به خصوص سیستمی که به اینترنت هم نصب باشه. چون ماشاالله هکرهای ایرانی، چه اونا که با دولت و مراجع امنیتی قضایی کار می‌کنن که اونا که خصوصی و خودجوش هکر تشریف دارن، خیلی خیلی زیادی حرفه‌ای هستند. پس داشتن دوربین مدار بسته متصل به اینترنت یعنی اینکه احتمالاً دشمنت یه جفت چشم تو خونه‌ات داره با هزینه خودت!

سپیده
سپیده
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

ببین حرف درسته خودم هم قبولش دارم
ولی خب شاید نویسنده اطلاع نداشته
اگر هم میدونسته نمیشه ک بخاطر این چیزا جذابیت رمان رو از بین برد

Nahar
Nahar
1 سال قبل

ای بابا از هر ده کلمه نه تاش اینه ک یزدان میگه ت از کار و بار خطرناک من خبر نداری😐💔
و اونجا ک میگه موهاش نرم و ابریشمیع؟ یعنی موهای ما مثل پشم ببعیه؟ و فقط مال گندم نرم و ابریشمیع؟😐

Elena
Elena
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

برای من که فک کنم مث سیم ظرفشوییه😂

سپیده
سپیده
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

😂😂😂

Tamana
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

😆😂😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣لعنتی خیلی خوب بود

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x