8 مرداد 1401 - رمان دونی

روز: 8 مرداد 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رسپینا پارت 66

  با خنده نگاهش میکردم ، کمی ازش فاصله گرفته بودم ، دستش که اومد سمتم شروع کردم به فرار از دستش ، صدا خنده هام خیلی بلند بود و از اونور صدای رادان رو هم میشنیدم _صبر کن تا یه کابینتی نشونت بدم صدای قهقه ام بلند تر شد اما دیگه حال نداشتم بدوام و رادان گیرم انداخت _زیادی

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 18

  ارسلان مشتش را کف دست دیگرش فشرد. پلک زد و یک در میان نفس کشید و خشمش را میان دندان هایش فرو برد. یاسمین اینبار با آرامش بیشتری نگاهش میکرد. سبک شده بود مثل یک پرِ کاه… _بهم خبر دادن احمد قراره بیاد اینجا. پلک های دخترک لرزید.‌ ارسلان کمی به سمت جلو خم شد و بازوهای بهم پیچیده

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 48

  پالتوی کوتاهِ خردلی رنگی تنم میکنم و برای رفتن به شرکت، تیپ کلاسیک زدن گزینه ی مناسبی ست. بوتهای بدون ساق و بدون پاشنه، به همراه یک شال مشکی رنگ. ظرف غذا را برمیدارم و از خانه بیرون میروم. او یک ربعی زودتر از من از خانه بیرون رفته است. با ماشین اسنپ خود را به شرکت میرسانم. بعد

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 51

  درو باز کردم و خیلی آروم رفتم داخل.سرمو کج کردم و نگاهی به انتهای اتاق انداختم. نویان بلافاصله بعداز ورود من شاد و خرامان از روی صندلی بلند شد و با زدن یه لبخند عریض به پهنای صورت به سمتم اومد. اونقدر شاد بود که یه آن به خودم شک کردم و حتی سر برگردوندم و عقب سر رو

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 4

  لاساسینو تاریکی محض… ظلمات مطلق… صدایِ درد بویِ خون هر وقت،این چهار گزینه کنار هم قرار گرفت،یعنی من حضور دارم!!! صدای قدم هام،صدای ناله های اروم رو در هم می شکست و حس می کردم افراد تا حد ممکن،نفس هم نمی کشن. صدای برخورد پاشنه کفش هام به پارکت ها،اغازگر سمفونی مرگ بود. دست داخل جیب کتم گذاشته و

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 159

  کلیپش دست به دست داره میچرخه دیگه عالم و آدم فهمیدن که تو خونه ی پسر من …. مکث کرد و جمله اش را ادامه نداد هر چند که ادامه جمله اش زیادی واضح بود ارسلان خندید و بی توجه به دختری که بغض کرده از پشت در بسته حرف هایشان را می شنید دنباله حرف پدرش را گرفت

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۷۴

.       تأسف رو تو حرکات مائده میشد دید + دلوین تو واقعا محمد علی رو دوسش نداری؟! علی رو دوسش داشتم اما مثل داداشم مثل مهیار چطوری این تصمیمو گرفته بودم؟ من میخواستم با کسی که مثل داداشمه ازدواج کنم؟ سرم سوت کشید + با تو ام دلوین نگاه کوتاهی به مائده انداختم و بعدم دوباره چرخیدم

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت 25

با این عملکرد حرفه ای که آرمین در عرصه ی رانندگی داشت به راحتی توانست خود را به در خانه برساند ، ترافیک چه بود گویی ساعت چهار صبح را در خیابان رانندگی کرده بود پیکان قراضه اش را جلوی درب خانه پارک‌ نمود و این نزدیکی چند قدمی به سمیه ضربان قلبش را شدت بخشیده بود از وقتی عاشق

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان گرداب پارت 1

  خلاصه: سوگل، دختری تنها و بی نهایت ساده و مهربونه که بخاطره همین صاف و ساده بودنش اسیر میشه.. اسیر ادمایی که هیچ بویی از انسانیت نبردن و با تهدید و زور اونو مجبور به کاری میکنن که هیچکس تا حالا از پسش برنیومده.. اونو به خونه ی پسری میفرستن که شرایط زندگی ازش یه گرگ بی رحم و

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 3

  مکیدن سس فراموشم شد و برگ کاهو توی دهنم بی حرکت موند و با شگفتی به چهره جدیش چشم دوختم..قدر چند لحظه ای بهم خیره شدیم و اونقدر قاطعیت درون نگاهش بود که لحظه ای یخ زدم. اب دهانم رو به زور بلعیدم و با مسخرگی گفتم: -اره،بارها خواستم تورو بکشم و بزنم لهت کنم. حتئ لبش هم به

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 72

  گندم نگاه به بازوی سیاه شده اش انداخت ………. انگار درد بازویش رفته رفته بیشتر و بیشتر می شد . ـ صدای داد ضعیف یکی رو شنیدم …….. مطمئنم یکی کمک می خواست ………. اما اون مرتیکه احمق اومد من و سفت چسبید و این بلا رو سرم درآورد . ابروان یزدان بیشتر از قبل در هم گره خورد

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۷۳

.         هر لحظه که بهمون نزدیکتر میشد ضربان قلب من بالا تر میرفت رسید کنار ماشین زد رو شیشه ی طرف مائده مائده شیشه رو داد پایین + سلام دخترم حالت خوبه؟ شما اینجا کاری دارین از صبح تا حالا اینجا نشستین؟ مائده نمیدونست چی بگه خودمو جلو کشیدم و گفتم _ سلام الهام خانم حالتون

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 65

  بعد کلی فکر تصمیم گرفتم یه استخاره بگیرم از فردی که خیلی استخاره هاشو قبول داشتم و یکبار هم غلط نبوده و هرچی که بهتر درومد اونو انجام میدادم قاعدتاً . پس بیخیال کاغذ رو کنار گذاشتم گوشیمو چک کردم _سلام ، به چندتا فروشنده نیاز داریم فردا بیا تا ببینیم چی میشه ، همون پاساژ قبلی _باشه ،

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 138

  حتی ذره ای مکث نکرد و حرفم و رو هوا زد: – واقعاً؟! سرم و ربات وار به تایید تکون دادم.. در حالیکه فقط تو سرم این سوال رد می شد که «چرا؟» چرا درین این پیشنهاد و داد یا اینکه چرا من انقدر سریع و بدون فکر قبول کردم.. تا اینکه وسوسه پرسیدن اولی بهم غلبه کرد و

ادامه مطلب ...