روز: مرداد ۹, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رسپینا پارت ۶۸

  با اومدن آرام ازم فاصله گرفت _من برم بلیط بگیرم برای بازیا ، همینجا بمونین میام _باشه عزیزم برو ، منتظریم لپمو کشید و رفت با لبخند به رفتنش نگاه کردم _شما تو مکان عمومی تو حلق همین ، ولتون کنن … _آرااااام _چیه؟ از دور دیدمتون یه جوری تو حلق هم بودین اصن آدم ذهنش منحرف میشد ،

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۱۹

  نگاه از رنگ عجیب چشمهای او گرفت و نفس عمیقی کشید: من خوبم… فقط بیشتر بهم استرس وارد نکن. چند روزه کنار آدمی مثل تو دووم آوردم با احمد که چهار سال زندگی کردم. _اون چهار سال و بریز دور… الان قراره با آدم جدیدی روبرو بشی که هدفش فقط بدست آوردن تو واسه حفظ منافعشه. _نگران نباش من

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۴۹

  -نام؟! پوفِ آرامی میکشم. -حوریه… خنده اش جمع نمیشود. -فامیل؟ لبهایم رو به کج شدن میروند. -بهشتی… پقی میزند زیرِ خنده. زیر لب میگویم: -کوفت! شنیده یا نشنیده، با خنده میگوید: -حوریِ بهشتی؟! شوخی میکنی! حوریه… اونم از نوع بهشتیش! به جانِ تو من از اول میدونستم که با یه حور و پری طرفم… میگم یه حکمتی داره که

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت ۲۲۲

  اول به صورت جدی و بعد به دستش که به سمتم دراز شده بودنگاه کردم. اون مصمم بود اما من نه. با دل و جرات ازم میخواست همراهش برم خونه ی پدرش تا به همه بگیم همدیگرو میخوایم اما… اما من همچنان فکر رو در رو شدن با اونا آزارم میداد. یعنی توانشو نداشتم. سکوتم که طولانی شد با

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت ۵۲

  دستهاشو تو جیبهای شلوارش فرو برد و گفت: -تو خیلی خوشگل میخندی ساتین! بی حرف بهش خیره شدم.دلیلی نمی دیدم اون بخواد اونجوری ازم تعریف بکنه.وقتی اینکارو انجام میداد حس معذب بودن بهم دست میداد. چیزی نگفتم و سرم رو پایین انداختم که خندید و گفت: -اوووه خدایا ! تو حتی خجالت هم که میکشی خیلی بانمک میشی! حالا

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت ۶

  باز کردم و به چشم های قهوه ای براقش خیره شدم. چشم هایی که با شیفتگی و غرور خاصی به چشمام خیره شده بود. دستش رو روی سرشونه ام گذاشت و با لذت گفت: -That’s it. The first class of the CIA and the dire chief is that man… (همینه. درجه یک سیا و رییس دایر همین ادمه.) به

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۷۶

.       _ بولای علی حالم دیگه داره از خودم بهم میخوره من چه آدمی هستم که نمیتونم عشقمو پس بگیرم ها؟ دو روز دیگه..فقط دو روز دیگه صبر میکنم اگر خبری ازش شد که هیچی..اگه نشد خودم میرم سراغش چطوره؟ ها؟ میگما مامانی؟! تو داری دلوینو میبینی نه؟ میبینی داره چیکار می‌کنه مگه نه؟ میشه بیای بخوابم؟

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۱۶۰

  دستش را روی شکمش حرکت داد و با بغض لب زد : _تو هم مثل من باش دل خوش کن به همین محبت های الکی و فیک چون فکر نکنم که آلپ ارسلان ملک شاهان بتونه واقعی تر محبت کنه ! یاد روزی افتاد که داراب چاقو را بیخ گلویش گذاشته بود و قصد سر بریدنش را داشت تنش

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۲

  از صدای بلنده کوبیده شدن در تنم لرزید و کولمو محکمتر تو دستم فشردم.. ماشین رو راه انداخت و من از گوشه ی چشم نگاهش کردم.. ارنج دست چپش رو به شیشه ی ماشین تکیه داده بود و پشت انگشت اشارش رو روی لباش می کشید… با دست راستش فرمون رو محکم مشت کرده بود و با اخم هایی

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت ۲۶

هانا با دو به سمت حیاط رفته نایلون های میوه را از دستان برادرش گرفت ، لبخند زد و با    لودگی گفت : حالا همچین حول نمی کردی سمیه جایی نمی رفت به هر حال ترافیک بوده     از طعنه ی مسخره ی خواهر نمکدانش اخم هایش در هم رفته با هم به سمت در حال حرکت کردند

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت ۲

  از اینکه تمایل نشون دادم خوشحال شد.. برای همین با حوصله توضیح داد: _ رفتار های پرخاشگرانه داره ولی صحبت نمیکنه اما نگران نباشید خطری شمارو تهدید نمیکنه! با این حال بازم اطلاعات لازم رو از خود آسایشگاه بگیرید بهتره! چشمی گفتم و باهاش خداحافظی کردم.. خداییش عاشق این استادم بودم یعنی دلم میخواست گازش بگیرم اینقدر که خوبه..

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت ۵

  با لبخند الکی ای پاسخش رو دادم و تماس رو قطع کردم. تلفنم رو روی میز پرت کرده و با حرص گفتم: _ترنم خدا بگم چی کارت نکنه که معلوم نیست داری چه غلطی می کنی. نگران بودم… ترنم به شدت مشکوک شده بود و رفتار ها و حرفاش،اصلا نرمال نبود. حوصله و قدرت تمرکز نداشتم،بنابراین تصمیم گرفتم از

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت ۷۳

  از مقابل گندم بلند شد و سمت تلفن کنار تخت رفت و گوشی را به گوشش چسباند و نگاهی به او انداخت : ـ از اطاقت چه لباسی می خوای که به حمیرا بگم برات بیاره . گندم که فکر می کرد منظور یزدان یک لباس برای پوشیدن به جای این لباس پاره شده در تنش است ، چهره

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۷۵

.         صدای یه زنی رو فقط می‌شنیدم که می‌گفت مشترک مورد نظر خاموش می باشد ده بار شماره گرفتم..صد بار شماره گرفتم..جواب نداد.. قطره های اشک صورتمو خیس کرده بودن تو این هوای سرد انقدر حواسم پرت بود که با تیشرت اومدم بیرون.. باورم نمیشد که دلوین فقط برای سر زدن اومده باشه چرا خبر نمی

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت ۶۷

  _آرام ، عشقم ، نفسم ، عمرم _اشتباه گرفتی ، من نیستم _وقت نشد بهت بگم خوب _دارم حاضر میشم میتونی بگی بعدش میتونم تصمیم بگیرم که این کارتو ببخشم یا نه به رادان پیام دادم یه ساعت دیگه بیاد اینجا الان اگه جایی کاری داره بره و سر حوصله همه چیو توضیح دادم برای آرام و همزمان آرایش

ادامه مطلب ...