رمان گرداب پارت 2

5
(2)

 

از صدای بلنده کوبیده شدن در تنم لرزید و کولمو محکمتر تو دستم فشردم..

ماشین رو راه انداخت و من از گوشه ی چشم نگاهش کردم..

ارنج دست چپش رو به شیشه ی ماشین تکیه داده بود و پشت انگشت اشارش رو روی لباش می کشید…

با دست راستش فرمون رو محکم مشت کرده بود و با اخم هایی درهم مـستقیم به جلوش نگاه می کرد و حتی نیم نگاهی هم به من نمینداخت…

هق هقم داشت بلندتر و شدیدتر میشد..ترسم بیشتر شده بود..
خدایا خودت بخیر بگذرون..

مسیری رو توی سکوت سپری کرد و بعد اخم هاشو کمی باز کرد و سرد گفت:
-گریه نکن..کجا برسونمت؟..

چشم هامو محکم روی هم فشردم و تو دلم خدا رو صدا کردم…

نفس عمیقی کشیدم و با صدای لرزون از گریه گفتم:
-من..من همینجاها..پیاده..میشم..

از گوشه ی چشم نگاهی بهم انداخت:
-این موقع شب درست نیست بیرون باشی..بگو خونت کجاس برسونمت…

برگشتم سمتش و خواستم حرف بزنم اما بغضم پر صدا ترکید و سریع جلوی دهنمو گرفتم..

ماشین رو کشید کنار خیابون و ایستاد..فکر کردم میخواد از ماشین بندازتم بیرون..با التماس تو چشماش خیره شدم..

همونطور با اخم و موشکافانه تو چشمام خیره شد و با لحن جدی و تا حدودی خشنی گفت:
-گریه نکن..نکنه از خونه فرار کردی؟..

سرمو پایین انداختم که با لحن ترسناکی گفت:
-جواب بده؟..فرار کردی؟..

ازش ترسیدم و مثل بلبل شروع کردم به حرف زدن:
-ب..بخدا..می..میخواست..بهم..تج..تجاوز..کنه..من مجبور..مجبور شدم..فرار..کنم…
.

اخماش شدیدتر تو هم رفتن و صداش ارومتر و ترسناک تر شد:
-کی؟..

از ترس چسبیدم به در ماشین و با هق هق نالیدم:
-پسر..پسر عمه ام..پدر و مادرم..فوت کردن..پیش عمه ام زندگی می کردم..امشب هیشکی..خونه نبود..اونم..اونم میخواست..فرار کردم..حاضرم تو..تو خیابون بخوابم..ولی اونجا..برنگردم…

گوشه ی لبشو جوید و نگاهشو ازم برداشت و به جلوش خیره شد…

ارومتر شده بودم و وقتی دیدم چیزی نمیگه دستمو بردم سمت دستگیره و حینی که می خواستم در ماشینو باز کنم گفتم:
-ممنونم..خیلی لطف کردی..افتاده بود دنبالم..ممنون که از اونجا دورم کردی…

بدون اینکه نگام کنه سر تکون داد و گفت:
-جایی داری امشب بری؟..

سرمو پایین تر انداختم و باز بغض نشست تو گلوم:
-یه کاریش می کنم..
-این یعنی جایی رو نداری بری؟..

سکوت کردم که اونم چند لحظه چیزی نگفت و بعد با لحنی ناراضی و بی میل، اروم گفت:
-امشب بیا خونه من..فردا برو هرجا خواستی..این موقع شب تو خیابون بمونی گیر بدتر از پسر عمه ات میوفتی..

با بهت برگشتم سمتش و ناباور گفتم:
-اما..اما نمیشه..درست نیست..خانوادتون چه فکری میکنن…

استارت زد و حینی که ماشینو راه مینداخت گفت:
-جز خودم کسی تو اون خونه زندگی نمیکنه..

سکوت کردم که بعد از چند لحظه با لحن ارومتری گفت:
-نترس اونجا جات امنه..اسمت چیه؟..

با خجالت لبمو گزیدم:
-سوگل..

و با مکث کوتاهی ادامه دادم:
-شما؟..

نیم نگاهی بهم انداخت و لبخنده کجی کنج لبش نشست:
-سامیار..

***************************************************

وارد خونه که شدیم معذب جلوی در ایستادم و دستامو تو هم پیچیدم..تو عمرم با یه پسر غریبه تو یه خونه تنها نبودم..

سامیار از کنارم رد شد و همینطور که کتشو درمی اورد و می انداخت روی مبل گفت:
-چرا اونجا ایستادی..بیا داخل دیگه..

اروم رفتم و روی مبل نشستم و پاهامو چسبوندم بهم و دستامو هم گذاشتم روشون..

بدون توجه به من، دو دکمه بالای پیراهنشو باز کرد و استین هاشو زد بالا و و نگاهم خیره موند به ساق دستهای کلفت و رگ های برجسته اش..خیلی هیکلی و گنده بود..

همینطور بهش خیره بودم که راه افتاد سمت در چوبی تیره رنگی که حدس زدم دستشویی باشه..

با صدای بسته شدن در،حواسم جمع شد و نگاهمو دور خونه چرخوندم…

یه خونه فک کنم ١٣٠متری..تو یه اپارتمان ۵طبقه که این واحد اخرین طبقه بود..
با چیدمان و دیزاینی شیک و امروزی..

خونه دوبلکس بود و اشپزخونه و هال با چند پله از اتاق ها جدا میشدن..

اما هرجا رو نگاه میکردی متوجه می شدی اینجا خونه ی یه پسره..گرما و سلیقه یک زن تو این خونه اصلا به چشم نمی اومد..

پس اون دخترایی که ماهی یکبار عوض میشن و میان تو این خونه چه غلطی میکنن؟..فقط میان تو تخت سرویس میدن حتما..

اخم هام با این فکر رفت تو هم و سرم رو انداختم پایین…
.

اخم هام با این فکر رفت تو هم و سرم رو انداختم پایین…

تو همین فکرا بودم که با صدای باز شدن در دستشویی سرمو بلند کردم و به سامیار نگاه کردم که با حوله ی کوچیک سفیدرنگی داشت صورتشو خشک می کرد…

حوله رو انداخت دور گردنش و نیم نگاهی بهم انداخت و اشاره کرد بلند بشم..

راه افتاد سمت پله ها و منم پشت سرش رفتم..

همینطور که از پله ها بالا میرفتیم صداش رو شنیدم:
-فامیلیت چیه؟

اب دهنمو قورت دادم:
-فرهمند..سوگل فرهمند..

سرشو تکون داد و در همون اتاق اول رو باز کرد و گفت:
-امشب اینحا بمون..کلید رو دره خواستی قفل کن راحت باشی..اتاق منم همین اتاق روبروعه..کاری داشتی صدام کن..

با چونه ای لرزون سرمو پایین انداختم و با بغض گفتم:
-ممنون..خیلی ممنون..کمک بزرگی بهم کردین..هرطور بتونم جبران میکنم..ببخشید مزاحم شما شدم..ببخشید..از اینکه ولم نکردین تو خیابون ممنونم..

بی وقفه و تند تند داشتم تشکر میکردم که با تشری که زد ناخوداگاه ساکت شدم و شونه هام پرید:
-سوگل خانم..
.

با ترس نگاهش کردم که بی حوصله با چشم و ابرو به اتاق اشاره کرد و گفت:

-من خیلی خسته ام..تو هم حالت خوب نیست برو استراحت کن..فردا هم می تونی تشکر کنی..

لب ورچیدم و سرمو تکون دادم..بی شعور..

چرخیدم و با شب بخیر کوتاهی رفتم تو اتاق و درو بستم..همون پشت در ایستادم تا اینکه صدای در اتاق سامیار نشون میداد اونم رفته تو اتاقش..

کلیدو تو قفل چرخوندم و همونجا پست در سر خوردم و اوار شدم روی زمین…

دستمو روی دهنم فشردم تا صدای هق هقم از اتاق بیرون نره..

چطور می تونستم به پسری که امشب با سخاوت دست یاری به سمت منی که حکم یه غریبه رو داشتم دراز کرده، ضربه بزنم؟..

خدایا خودتم میدونی که من همچین دختری نیستم اما مجبورم..مجبورم…

رو زمین همون پشت در دراز کشیدم و جنین وار پاهامو تو شکمم جمع کردم و اشکهام با سرعت بیشتری از گوشه چشمم چکید…

خدایا عاقبتمون رو بخیر کن…
.

**********************************************

صبح که بیدار شدم تمام بدنم خشک شده بود..همون پشت در روی زمین خواب رفته بودم..

کش و قوسی به بدنم دادم و بلند شدم..چند لحظه گنگ به اتاقی که واسم غریبه بود نگاه کردم و یه دفعه یادم اومد کجام و اینجا کجاست..

لبمو گزیدم و نگاهی به ساعت انداختم..١٠صبح بود..

تو سرویس اتاق ابی به دست و صورتم زدم و لباسمو مرتب کردم و رفتم بیرون اما خبری از پسره نبود..رفته بود سرکار..

چرا منو بیدار نکرده..

گنگ نگاهی به اطرافم انداختم و یه دفعه با فکری که تو سرم جرقه زد از جا پریدم و دویدم سمت در ورودی..دستگیره رو گرفتم و کشیدم پایین..

در باصدای تیکی بازشد و نفس راحتی کشیدم..ترسیدم منو یادش رفته باشه و درو قفل کرده باشه..

باید یه کاری می کردم منو اینجا نگه داره..گوشه ی لبمو جویدم و چشمامو دور خونه چرخوندم..

نگاهم روی اشپزخونه قفل شد و سری به تایید تکون دادم..

اول رفتم تو اشپزخونه دو لقمه نون پنیر خوردم و بعد میزی که یه صبحانه ی مختصر روش چیده شده بود رو جمع کردم..

رفتم تو اتاق یه لباس راحتی پوشیدم و دوباره برگشتم تو سالن..

نفس عمیقی کشیدم و با یه حس و حالی عجیب شروع کردم..

سالن رو مرتب کردم.. گردگیری کردم..جارو کشیدم..
.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230127 013646 0022 scaled

دانلود رمان نیمی از من و این شهر دیوانه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   نفس یه مدل معروف و زیباست که گذشته تاریکی داره. راهش گره می‌خوره به آدم‌هایی که قصد سوءاستفاده از معروفیتش رو دارن. درست زمانی که با اسم نفس کثافط‌کاری های زیادی کرده بودن مانی سر می‌رسه و…
IMG ۲۰۲۱۰۸۰۱ ۲۲۲۲۲۸

دانلود رمان مخمصه باران 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند…..
Romantic profile picture without text 1 scaled

دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با…
IMG 20211208 091030 865 scaled

دانلود رمان اسیر مشت بسته 0 (0)

3 دیدگاه
  دانلود رمان اسیر مشت بسته 🤍خلاصه: قصه دوتا راوی داره مهرناز زنی خودساخته که از همسر اولش به دلیل خیانت جدا شده و پنج سال به تنهایی از پسربیمارش مراقبت کرده….   هامین مردی که به دلیل یک سری اختلاف با خانواده ش و دختری که دوستش داشته و…
IMG 20230127 015421 7212 scaled

دانلود رمان بیراه عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه …
Screenshot 20221015 143117 scaled

دانلود رمان مارتینگل 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام…
رمان در پناه آهیر

رمان در پناه آهیر 0 (0)

2 دیدگاه
خلاصه رمان در پناه آهیر افرا… دختری که سرنوشتش با دزدی که یک شب میاد خونشون گره میخوره… و تقدیر باعث میشه عاشق مردی بشه که پناه و حامی شده براش.. عاشق آهیر جذاب و مرموز !    
IMG 20230126 235220 913 scaled

دانلود رمان مگس 0 (0)

3 دیدگاه
    خلاصه رمان:         یه پسر نابغه شیطون داریم به اسم ساتیار،طبق محاسباتش از طریق فرمول هاش به این نتیجه رسیده که پانیذ دختر دست و پا چلفتی دانشگاه مخرج مشترکش باهاش میشه: «بی نهایت» در نتیجه پانیذ باید مال اون باشه. اولش به زور وسط…
IMG 20230128 233708 1462 scaled

دانلود رمان ضد نور 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما…
چشم دختر زیبا

دانلود رمان نارگون pdf از بهاره شریفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       نارگون، دختری جوان و تنها که در جریان ناملایمتی های زندگی در پیله ی سنگی خودساخته اش فرو رفته و در میان بی عدالتی ها و ناامنی های جامعه، روزگار می گذراند ، بازیچه ی بازی های عجیب و غریب دنیا که حال…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

به نظر من وقتی برگرده ببینه این تو خونس قاطی میکنه بحثشون میشه

Nahar
Nahar
1 سال قبل

سوگل رو گیرش میندازه🥴

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x