روز: مرداد ۱۶, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۲۶

  ماهرخ ناخنش را با استرس به دندان گرفت. فرهاد نمی‌توانست روی پا بایستد. _کدوم گوری بودی که یکی با وجود اون همه کابل برق از حصار رد شده و اومده داخل؟ فرهاد چشم بست. نفس گرفت و وقتی پلک باز کرد ترس درون مردمک هایش دوبرابر شده بود. صدایش اما هنوز محکم بود. _تقصیر من بود آقا… نرسیدم آخر

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۵۶

  با لبخند کمرنگ و پرحرصی میگوید: -صبر داشته باش حور و پری… راه طولانیه… رسیدن به دلبر مشکلات داره، سختیا داره، بدبختیا داره… شاید باید بدتر و چندش آورتر و حال به هم زن تر از اینا هم بریم و تحمل کنی! اما نتیجه میده… آخرش تویی و یه متشخص، با نگاهِ مغرور که باهم پرواز کنید و اوج

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت ۲۲۴

  پیاده شدنمون از ماشین همزمان شد باهم. قلبم تند تند تو سینه ام می تپید و با اینکه در تمام طول مسیر شهرام باحرفهاش سعی داشت بهم بفهمونه هیچ جرمی نکردیم و همچی به زودی درست میشه اما بازهم…بازهم من درگیر ترس و دودلی شدم! اون اما در کمال خونسردی به سمت در رفت. انگار بر خلاف من مواجه

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت ۵۹

  از بودنم توی اون انبارخیلی میگذشت.عددی نمیتونستم بگم اما میدونستم خیلی وقته که اونجام. سرم از بی حالی کج شده و نگاهم افتاد به موشی که همون حوالی وول میخورد.لبهامو باز و بسته کردم و آب دهنمو قورت دادم تا گلوی خشکیده ام نرمتر بشه. نمیدونستم شب یا روز…حتی نمیدونستم ساعت چند. تک و تنها تو سکوت کاملی بودم

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۰

.         چشماش چراغونی شد + وااای راست میگی دلوین؟؟؟؟!!!! بگو به جون اریا؟! _ بخدا مامان به جون آریا براش قلب پیدا شده حالا همرام میای بریم بیمارستان؟ + اره مادر حتمااا تا تو یه دوش بگیری منم آماده میشم لبخندی به روش زدم و وارد اتاقم شدم و لباسامو برداشتم و وارد حموم اتاقم شدم

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت ۲۰

  سکوتی ایجاد شد و من به عمق حرف هاش فکر می کردم که اتش گفت: _قبوله. -خوبه. پس،فردا یه قرار ملاقات برای من بذار. من و اتش هر همزمان گفتیم: -فردا؟چرا انقدر زود؟ نگاه گذرایی به ما کرد و پاسخ داد: -چون من وقتی برای هدر دادن ندارم!!! نفس عمیقی کشیدم و از اینه اسانسور به چهره همیشه خونسردش

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۱۶۷

  دلارای نفس زنان تکرار کرد _ دردم میگیره _ قدیما انقدر زود دردت نمی‌گرفت عادت کرده بودی دستش را زیر باسنش گذاشت و با یک حرکت بلندش کرد _ بیا یادت بیارم تا کجا میتونستی تحمل کنی کوچولو دلارای ترسیده جیغ زد و او دستور داد _ پاهات…. جمله اش را ادامه نداد نیازی هم نبود دخترک او را

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۹

  ********************************************* با سر درد شدیدی لای چشمامو کمی باز کردم..خیلی زود متوجه شدم تو بیمارستانم و چیزی دور سرم بسته شده… احساس تشنگی شدیدی میکردم.. زبونمو رو لبای خشک شده ام کشیدم و ناله ای کردم.. به زور سر دردناکمو چرخوندم. یه لحظه از دیدن سامیار خشکم زد و بروبر نگاهش کردم… روی صندلی دست به سینه نشسته بود

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت ۱۹

  فقط سرما بود و بی تفاوتی. هنوزم باورم نمی شد دختری که اون فلش رو بهم داده،کشته شده باشه…نمی تونستم باور کنم. وقتی آراز رستگار عکس خواهرش رو نشونم داد شوکه نگاهش کرده بودم و وقتی گفت خواهرش رو به قتل رسوندن،ماتم برد. ابروهای پهن و مرتبش رو بالا انداخت و ادامه داد: -از توی وسایلش،کارتِ شمارو پیدا کردم

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت ۸

  بازم نتونستم خودمو کنترل کنم ونیشم بازشد.. ای خدا آبروم رفت الان فکرمیکنه دارم مسخره اش میکنم! اماتصویر تقلید سروش و ترسیدن دکتر باعث میشد بی اراده لب هام به لبخند کش بیاد! صداشو شنیدم.. _اما خندیدن شما جلوی بیمار بیشتر منو ترسوند.. میخواست تلافی کنه! لبخندی زدم و گفتم: هرکس یک شگردی برای خودش داره دکتر.. واون کار

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۹

.         با اینکه فضای خونه اشون باز بود نفسم گرفته بود درو باز کردم و پامو بیرون گذاشتم و قفل مرکزی رو زدم و سوار ماشین شدم روشنش کردم و فرمونو چرخوندم که برم اما کسی به شیشه ی ماشین زد ناشناس بود برام شیشه رو پایین کشیدم _ بله؟ + خانوم گفتن یه چند لحظه

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت ۸۱

  رسیدیم نزدیک ماشین که گذاشتم پایین _وای رادان خیلی زشت بود اینطوری ، الان همه انقدر نگاه کردن ، تصویری پخش نشه ؟ _اونقدر شلوغ نبود که ، مشکلی هم نیس پخش شه _آره قطعا مشکلی نیست بخصوص وقتی بابای من ببینه اخم کرد _مگه اطلاع ندادی؟ گفته بودم بگی باهمیم که ! _وقت نشد خوب ! کلا فراموش

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۱۴۶

  بعد تصمیم گرفتم زنگ بزنم به میران که حداقل یه کم تو حرف زدن با اون آروم بشم.. ولی بازم منصرف شدم. یادم افتاد که امروز چقدر خسته بود و گفت به محض رفتن به خونه می خوابه.. ولی من برای ادامه این مسیر و نوع خاکی که باید از حالا به بعد تو سرم می ریختم به همفکریش

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت ۲۵

  ارش نگاهش رو گرفت و سمت سمانه دوخت…لبخندی زد و گفت : اومدم ببینم کمک نمی خواین عمه جان!!؟؟ سمانه لبخندی زد.. -نه پسرم بشین برات چایی بریزم حالا که اومدی سراغ عمه.. ارش خندید توی دلم گفتم چقدر خوشگل می خنده.. همینطور محو نگاهش بودم که نگاهش رو زوم کرد روی من.. هل کردم سریع نگاهم رو ازش

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت ۹۸

  پشت بند حرفش، قبل ازاینکه من یا نسیم حرفی بزنیم، دست نسیم رو کشید و باقدم های بلند به طرف در خروجی رفت و تا به خودم اومدم از اونجا رفته بودن! بی اراده بغض کردم… روی صندلی نشستم و اجازه دادم اشک هام گونه هام رو نوازش کنه! همه ی اتفاق هایی که تواین مدت به سرم اومده

ادامه مطلب ...