رمان گریز از تو پارت 26
ماهرخ ناخنش را با استرس به دندان گرفت. فرهاد نمیتوانست روی پا بایستد. _کدوم گوری بودی که یکی با وجود اون همه کابل برق از حصار رد شده و اومده داخل؟ فرهاد چشم بست. نفس گرفت و وقتی پلک باز کرد ترس درون مردمک هایش دوبرابر شده بود. صدایش اما هنوز محکم بود. _تقصیر من بود آقا… نرسیدم آخر