18 مرداد 1401 - رمان دونی

روز: 18 مرداد 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 28

  زن چپ چپ نگاهش کرد: چطور؟ _منو دید نه بهم گیر داد نه متلک انداخت. عجیب بود! _ببین خودت کرم داریا یاسمین. _ولی مطمئنم یه چیزیش بود… ماهرخ دستش را به نرده گرفت و ایستاد. به چشمهای کنجکاو او خیره شد: آره بود. توصیه میکنم اصلا پاپیچش نشی! حداقل امروز یاسمین… دخترک بیخیال شانه هایش را بالا کشید و

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 58

  -حورا؟! با صدای سوره به سختی به خود می آیم. هرچند حواسم پرت است وقتی جواب میدهم. -من… بیرونم… با یکی از دوستام اومدم بیرون… چیزه سوره… برات لوکیشن میفرستم… -لوکیشن؟! وا چرا؟!! خودم هم نمیدانم چرا! برای همین میگویم: -همینطوری… بهادر را می بینم که دستی روی سر برغاله ی پر انرژی ای که دورش میچرخد، میکشد و

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 61

  دوطرف حوله رو با دست، سفت و محکم زیر گلوم نگه داشته بودم و آروم آروم از حمام فاصله میگرفتم تا برگردم به همون جای قبلیم. اون حس کثیف و چرک بودن رو دیگه نداشتم و هرازگاهی که بوی خوب شامپو و تنم به مشامم می رسید موقعیت ناخوشایندم رو فراموش میکردم و خوشحال میشدم از اینکه الان یه

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۴

.     توی دلم انگاری داشتن چراغ رنگارنگ وصل میکردن _ من واقعا ازتون ممنونم..این لطفتونو هیچوقت فراموش نمیکنم. + خواهش میکنم اسم من رستاست میتونی رستا صدام بزنی _ خیلی اسم زیبایی دارید حتما که برازندتونه. + خیلی ممنونم انشالله به دکترش خبر بدید خودش کار ها رو انجام میده امری نیست؟ _ بله چشم..نه خیلی ممنون خدا

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 24

  _من دوستم یه کمپانی بزرگ داره. دنبال مدل های جوون و جدیدیم،دختر تو خیلی نظرمو جلب کردی. واقعا می تونی بدرخشی. چی باید می گفتم؟ نگاهم رو خیلی معمولی به پشت سرش دوختم،اما ندیدمش. لبخند مسخره ای زدم و با ذوق دروغینی گفتم: -جدا؟یعنی می خواید مدلتون بشم؟ -اره. تو کاملا مناسب این فشن شوی پاییز هستی. و چشم

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 169

  ارسلان دندان روی هم فشرد و از دلارای جدا شد – چه مرگته؟ دستش را بالا برد دخترک را سمت خودش برگرداند و با تمام توان تکانش داد طوری که درد شدیدی در گردن دلارای پیچید _ حالت از کی بهم میخوره؟ من؟ دلارای با درد دستش را روی گردنش گذاشت اهسته با درد پچ زد: – فک…فکر کنم…مسموم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 11

  *********************************************** رنگم پریده بود و دستام میلرزید.. من نمی دونستم چه اتفاقی بین سامیار و خانواده اش افتاده اما از حرفای اون شبش با داداشش معلوم بود ازشون خیلی دلخوره و نمیخواد ببینشون… اینکه تا فهمیده بود مادرش حالش بد شده، اومده بود دیدنش زیاد تعجب برانگیز نبود چون هرچی هم بد یا خوب باشن، بازم خانوادش هستن… اما

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 23

  لاساسینو -عمده قربانی های الیاس اصلانی،یا بچه طلاقن،یا کمبود محبت دارن و یا نیاز به دیده شدن دارن و بسیار اسیب پذیرن. خیلی راحت اعتماد این بچه هارو جلب می کنه،با محبت های قلابی پدرانه بهشون نزدیک میشه و بعد به سادگی بهشون تجاوز می کنه. نیاز با دقت به حرف های اتش گوش می داد و من دست

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 9

  اون وقت ها ازدست عمو حسابی عصبی ودلخور بودم چون مازیارکار اشتباهی نکرده بود وبعداز چندین سال دلش رو به دریا زده از دخترعموش خواستگاری کردبود! واسه این میگم بعدازچندین سال چون مازیار تموم اون سالهایی که به قول خودش دوستم داشته و عشقش بودم حتی کوچیک ترین اشاره ای به این موضوع نکرده بود و هیچ نوع دست

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 80

  زن متعجب از جواب یزدان ، پلکی زد ……….. انگار مغزش در حال حلاجی کردن چیزی بود که یزدان گفت ……. به همان سرعت لبخند بازتری بر لب نشاند ………. فهمیده بود سوالش بی جا بوده . باید احمق می بود که با یک سوال بی جا ، این مرد را از خود می راند و شانسش را برای

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 83

  با چشمای گرد شده از تعجب به رو به روم زل زدم رادان با یه شلوار فوق پاره و یه تیشرت بدتر از شلوار با رنگ و رو رفته و علاوه بر اون یه روسری کهنه بالای سرش بسته بود آنالیز کردنم به دو دقیقه نرسید که صدای قهقه ام بلند شد ، رادان شمس با اون ابهت تو

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 147

  هر دومون هنوز تو شوک دیدنش بودیم که وقتی رسید به یه قدمیمون.. آفرین پشت من قایم شد و منم با جراتی که از همین کارش گرفتم.. ضربه ای به دست آراد که به سمت آفرین دراز شده بود زدم و توپیدم: – برو عقب دست نزن بهش! چشماش دو تا کاسه خون بود وقتی نگاهش و به من

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۳

.         +اون دختره عموی آریا بود از قدیم مامان بزرگشون اسماشونو روی هم گذاشته بود من همیشه مخالفت میکردم چون نازی به درد آریا نمی‌خورد یه دختر سبک و با هزار قلم ارایش به درد پسر من نمی‌خورد اما چون یه نوه ی دختر داشتن جونشون برای نازی در می‌رفت آریا هم عقایدش مثل من بود

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 26

  اقا هاشم عصبی شد و بعد از جاش بلند شد و رفت اصلا موندم برای چی نشنیده اومده بود شکایت.. حالا خوب شد همه چی رو گفتم.. فهمید مقصر دختر خودشه.. بابا نگاه بدی بهم کرد.. با خونسردی لب زدم : شما هم اگه دل پری از من دارین حرف بزنید بابا.. اصلا نگران نباشید ناراحت نمیشم.. بابا با

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 99

  بافاصله ازش قدم برداشتم و سعی کردم حریمی که توی این مدت برداشته شده بود رو برگردونم.. دیگه دلم نمیخواست بهش نزدیک باشم! من یه پرستار بدهکار وخوش خیال بودم که باخیالات پوچ و احساسات دخترانه ام فقط به قلبم آسیب میرسوندم! وگرنه من کجا و این ها کجا… سکوت سنگینی توی ماشین حکم فرماشده بود که هرگز قصد

ادامه مطلب ...