7 دیدگاه

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۴

5
(1)

.

 

 

توی دلم انگاری داشتن چراغ رنگارنگ وصل میکردن

_ من واقعا ازتون ممنونم..این لطفتونو هیچوقت فراموش نمیکنم.

+ خواهش میکنم اسم من رستاست میتونی رستا صدام بزنی

_ خیلی اسم زیبایی دارید حتما که برازندتونه.

+ خیلی ممنونم انشالله به دکترش خبر بدید خودش کار ها رو انجام میده

امری نیست؟

_ بله چشم..نه خیلی ممنون خدا نگهدارتون

+ خداحافظ

از خوشحالی روی پا بند نبودم اول از همه پیش دکتر آریا رفتم و بهش خبر دادم

با دو رفتم سمت مامان اینا،خداکنه،تا حالا به الهام خانوم نگفته باشه

بهشون رسیدم،اول از همه الهام خانوم ازم پرسید

+ چیشده دلوین؟ اتفاقی افتاده؟

وای خدایا..حالا من چطوری بگم.‌.

لبخندی زدم و سمت چپش نشستم دستشو گرفتم و شروع کردم به گفتن:

_ یه خبر خوب دارم آخه براتون

+ چه خبری مادر؟ بگو سریعتر جون به سر شدم

به مامان نگاه کردم و ازش اجازه خواستم که اونم با  لبخدی نگاهم کرد و چشماشو به هم فشرد

نگاهمو از مامان گرفتم و به الهام خانوم دادم

_ راستش،برای آریا قلب پیدا شده.

دستامو فشرد

+ وای جدی میگی دلوین؟ تو رو به جون آریا قسم؟

_ اره بخدا به جون آریا قسم

+ کِی کجا چطوری؟ از کی؟

_ خدا کمکم کرد الهام خانوم.. آرتین بهم نشونیشو داد

+ خدا خیرش بده الهی خوشبخت بشه

پدر آریا رفته بود توی محوطه چرخیدم و دیدم که داره به سمتمون میاد هنوز نرسیده بود پرسید:

+ چی شده خانوما؟ اتفاقی افتاده؟

از سر جام پا شدم و سلامی کردم که با گرمی جواب سلامم رو داد و علاوه بر اون سرم رو هم بوسید..

پدر آریا بخاطر مأموریت های زیادی که می‌رفت اکثر اوقات خونه نبود.

الهام خانوم شروع کرد به توضیح دادن..

*****

هفت روز دیگه تا عروسی مائده و آرتین مونده بود

آریا رو دیروز دکترش دستور داد که سریعتر عملش کنن و عملش هم کردن که هشت ساعت طول کشید

خداروشاکر بودم که همه چیز به خوبی پیش رفته بود

از پشت شیشه عقب اومدم آریا هنوزم توی کما بود.. هنوزم دکترش میگفت باید قلبش خوب جابگیره..!

روی یکی از صندلی ها جا گرفتم و گوشیمو برداشتم و وارد یکی از آنلاین شاپ ها شدم برای خرید لباس.

کاش میتونستم برای آریا هم بخرم‌.. متاسفانه هنوز مشخص نبود که تا اونروز بهوش میاد یا نه اما ایرادی نداشت به هوش اومد که خدا رو شکر نیومدم که فدای سرش‌.

اول از همه برای آریا یه کت شلوار طوسی با پیرهن یاسی سفارش دادم بعد هم برای خودم یه پیرهن عروسکی یاسی با کیف و کفش و…

خریدامو که انجام دادم به آرایشگاه زنگ زدم و نوبت گرفتم دوست نداشتم تو عروسی مائده چیزی کم بذارم..

دوست داشتم  بهشون دوتا زنجیر و پلاک  با اسمای خودشون هدیه بدم.

اینکارو اینترنتی نمیشد انجام داد،حضور الهام خانوم خیالمو از رفتن راحت میکرد.

ازش اجازه ای گرفتم و از بیمارستان‌ بیرون زدم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Rebecca
Rebecca
1 سال قبل

چقدر قشنگ شد😍😍😍❤

سپیده
سپیده
1 سال قبل

فکر کنم اریا ب هوش بیاد دیگه دلوین رو نخاد

رمان خون
رمان خون
پاسخ به  سپیده
1 سال قبل

واییییییییییی
منم همین فکر رو می کنم
دارم منفجر می شم

Rebecca
Rebecca
پاسخ به  سپیده
1 سال قبل

من شنیدم افرادی که بعضی از عضو های بدنشون رو عمل می کنن و به جاش مال یکی دیگه رو بهش میدن
رفتار و احساساتشون تغییر میکنه مخصوصا مال اریا که قلبش هست
پس حتما دیگه دلوین رو نمی خواد دیگه

مانلی
مانلی
پاسخ به  سپیده
1 سال قبل

اره فکر کنم چون مغز وقلب اگه عوض شه احساسات و افکار عوض می شن حالا ایشالا محدثه یه تقلب برسونه که نگران نباشیم برای دلوین 🥺

Maede.F
Maede.F
1 سال قبل

وای خداروشکر آریا عمل کرد ، ممنون بابت قلمتون❤️❤️❤️

🫠anisa
🫠anisa
1 سال قبل

الو الو حاج علییی

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط 🫠anisa

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x