.
توی دلم انگاری داشتن چراغ رنگارنگ وصل میکردن
_ من واقعا ازتون ممنونم..این لطفتونو هیچوقت فراموش نمیکنم.
+ خواهش میکنم اسم من رستاست میتونی رستا صدام بزنی
_ خیلی اسم زیبایی دارید حتما که برازندتونه.
+ خیلی ممنونم انشالله به دکترش خبر بدید خودش کار ها رو انجام میده
امری نیست؟
_ بله چشم..نه خیلی ممنون خدا نگهدارتون
+ خداحافظ
از خوشحالی روی پا بند نبودم اول از همه پیش دکتر آریا رفتم و بهش خبر دادم
با دو رفتم سمت مامان اینا،خداکنه،تا حالا به الهام خانوم نگفته باشه
بهشون رسیدم،اول از همه الهام خانوم ازم پرسید
+ چیشده دلوین؟ اتفاقی افتاده؟
وای خدایا..حالا من چطوری بگم..
لبخندی زدم و سمت چپش نشستم دستشو گرفتم و شروع کردم به گفتن:
_ یه خبر خوب دارم آخه براتون
+ چه خبری مادر؟ بگو سریعتر جون به سر شدم
به مامان نگاه کردم و ازش اجازه خواستم که اونم با لبخدی نگاهم کرد و چشماشو به هم فشرد
نگاهمو از مامان گرفتم و به الهام خانوم دادم
_ راستش،برای آریا قلب پیدا شده.
دستامو فشرد
+ وای جدی میگی دلوین؟ تو رو به جون آریا قسم؟
_ اره بخدا به جون آریا قسم
+ کِی کجا چطوری؟ از کی؟
_ خدا کمکم کرد الهام خانوم.. آرتین بهم نشونیشو داد
+ خدا خیرش بده الهی خوشبخت بشه
پدر آریا رفته بود توی محوطه چرخیدم و دیدم که داره به سمتمون میاد هنوز نرسیده بود پرسید:
+ چی شده خانوما؟ اتفاقی افتاده؟
از سر جام پا شدم و سلامی کردم که با گرمی جواب سلامم رو داد و علاوه بر اون سرم رو هم بوسید..
پدر آریا بخاطر مأموریت های زیادی که میرفت اکثر اوقات خونه نبود.
الهام خانوم شروع کرد به توضیح دادن..
*****
هفت روز دیگه تا عروسی مائده و آرتین مونده بود
آریا رو دیروز دکترش دستور داد که سریعتر عملش کنن و عملش هم کردن که هشت ساعت طول کشید
خداروشاکر بودم که همه چیز به خوبی پیش رفته بود
از پشت شیشه عقب اومدم آریا هنوزم توی کما بود.. هنوزم دکترش میگفت باید قلبش خوب جابگیره..!
روی یکی از صندلی ها جا گرفتم و گوشیمو برداشتم و وارد یکی از آنلاین شاپ ها شدم برای خرید لباس.
کاش میتونستم برای آریا هم بخرم.. متاسفانه هنوز مشخص نبود که تا اونروز بهوش میاد یا نه اما ایرادی نداشت به هوش اومد که خدا رو شکر نیومدم که فدای سرش.
اول از همه برای آریا یه کت شلوار طوسی با پیرهن یاسی سفارش دادم بعد هم برای خودم یه پیرهن عروسکی یاسی با کیف و کفش و…
خریدامو که انجام دادم به آرایشگاه زنگ زدم و نوبت گرفتم دوست نداشتم تو عروسی مائده چیزی کم بذارم..
دوست داشتم بهشون دوتا زنجیر و پلاک با اسمای خودشون هدیه بدم.
اینکارو اینترنتی نمیشد انجام داد،حضور الهام خانوم خیالمو از رفتن راحت میکرد.
ازش اجازه ای گرفتم و از بیمارستان بیرون زدم..
چقدر قشنگ شد😍😍😍❤
فکر کنم اریا ب هوش بیاد دیگه دلوین رو نخاد
واییییییییییی
منم همین فکر رو می کنم
دارم منفجر می شم
من شنیدم افرادی که بعضی از عضو های بدنشون رو عمل می کنن و به جاش مال یکی دیگه رو بهش میدن
رفتار و احساساتشون تغییر میکنه مخصوصا مال اریا که قلبش هست
پس حتما دیگه دلوین رو نمی خواد دیگه
اره فکر کنم چون مغز وقلب اگه عوض شه احساسات و افکار عوض می شن حالا ایشالا محدثه یه تقلب برسونه که نگران نباشیم برای دلوین 🥺
وای خداروشکر آریا عمل کرد ، ممنون بابت قلمتون❤️❤️❤️
الو الو حاج علییی