رمان گریز از تو پارت ۳۰
یاسمین با جنون سرش را کوباند به دیوار و ماهرخ با وحشت سرش را میان دستانش کشید. _نکن دختر مگه دیوونه شدی؟ متین از آشپزخانه بیرون آمد و نگاهش با تعجب روی آن ها چرخید: چیشده؟ صدای ماهرخ لرزید: یه لیوان آب بیار متین. دست های یخ زده ی دخترک را گرفت و با دیدن چشم های پر آبش،