رمان دلارای پارت 171

5
(1)

 

ارسلان بی حوصله پیراهنش را چنگ زد و غرید

_ چی شعر میگی بچه جون؟
پاشو میگم لباس بپوش لخت نشستی اونجا که چی؟

دلارای هق زد

خودش را گوشه تخت رساند و با دست های لرزان لباس ارسلان زا چنگ زد

_ ارسلان … توروخدا

_ چه مرگته؟ ای بابا
اونا کم بودن اینم روانی شده
پاشو میگم

_ من از تو حالم بد نشد توروخدا منو تحویل داراب نده ارسلان

گفت و بلندتر زار زد

ارسلان بی رحمانه بازویش را کشید و با خشونت بلندش کرد

مانتویی دخترانه که متعلق به هنگامه بود را از کمد بیرون کشید و سمت دلارای پرت کرد

_ بپوش اینو چرت نگو اینقدر

قبل ازینکه دلارای دوباره به التماس بیفتد ادامه داد

_ فعلا داداش جونت مشکل کوچیکه‌ست

دلارای وحشت زده لب زد

_ بابامم باهاشه؟

_ مامور باهاشه!

دلارای خشک شد
مردمک‌های چشمانش از ترس گرد شد و بهت زده لب زد

– چی؟ پلیس؟

بر خلاف دلارای که هر لحظه احتمال غش کردنش بود ارسلان خونسرد گفت

– آره پلیس! یه چیزی بپوش بیا بیرون بجنب چرا خشکت زده؟

دلارای چشم هایش را بست

دست و پایش شروع به لرزیدن کرده بود و چیزی زیر دلش پیچ میخورد.

به زور و بدون اینکه لباس زیر بپوشد، مانتو و شلواری به تن کرده و شالش را روی سرش انداخت.

تمام مدت بلند هق میزد

ارسلان با اخم خیره اش بود

_ بسه آب بدنت خشک شد

دلارای انگار منتظر واکنشی از او بود که سمتش رفت

_ سنگسارمون میکنن!

ارسلان سعی کرد لبخند نزند

_ آره ، قبلش شلاقم هست

دلارای وا رفت

انتظار داشت او بگوید اینطور نیست

وحشت زده زمزمه کرد

_ وای … وای

_ تازه من جریمه خودمو میدم
شلاقم میخرم
تو چی؟

دلارای دستش را مقابل دهانش گذاشت و نالید

_ داری شوخی میکنی؟!

ارسلان با جدیت اخم کرد

_ شوخی دارم من با تو؟

بغض دلارای منفجر شد

_ توروخدا نریم بیرون
توروخدا آلپ‌ارسلان … بیا فرار کنیم
توروخدا یک کاری کن تو بخوای میتونی

ارسلان بی حوصله پوف کشید

_ بسه ، ما نریم اونا میان تو

دلارای دستش را روی شکمش گذاشت و زار زد

_ من میترسم … شلاق …

_ احمقی؟ من میذارم تورو شلاق بزنن؟

دلارای بهت زده با چشمان اشکی نگاهش کرد و او ادامه داد

_ دو روز دیگه تو تختم رد شلاق رو پشتت باشه؟ انگار با قاچاقچی و چاقو کش میخوابم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

68 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سوسو
سوسو
1 سال قبل

لطفا پارت هارو زیاد کنید🙏🙏

najme
najme
1 سال قبل

میخوام هم دلی و هم ارسلانو خفه کنم
تامام☺️

Maedeh
Maedeh
1 سال قبل

دلتون تنگ نشده بود برام میدونم🙂

Maedeh
Maedeh
1 سال قبل

خانمااا من امدممممم امدممممم رگ باریییییی بگمممم ارسلاااانمممممم الاعییی هم در به در بشی
هم نشی عشقممم

𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
عضو
1 سال قبل

دلم میخواد با کامیون رو دلی رد بشم خب بیشعوربهش بگو بچه دربطنم باباش تویی کشتی مارو🤣 اینارو میخونمرروی رمان نوشتنم تاثیر منفی میزاره

Sogol
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

نیست اگه بگه ارسلان بچه رو باجان ودل می پذیره

Asaadi
Asaadi
1 سال قبل

توجه توجه
اگر به چت روم نیاید و مشارکت نکنید
از فردا پارتا از اینی که هس کمتر هم میشه

این پیام رو لطفا جدی بگیرییدددد

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Asaadi
آتاناز
آتاناز
پاسخ به  Asaadi
1 سال قبل

😂😂😂😂😂

Tamana
Tamana
1 سال قبل

😂😂🤣🤣🤣
ارسلان خیلی خوب اذیتش میکنه دلارایو🤣(منظور سر به سر گذاشتنشه نه کتک زدناش)
خیلی خندیدم😂
مخصوصا با جمله آخررر😂😂🤣🤣

Sogol
پاسخ به  Tamana
1 سال قبل

یه بد جنس به تمام معنافقط به فکر عشق وحالش تقصیر نداره ها از باباش یاد گرفته

Tamana
Tamana
پاسخ به  Sogol
1 سال قبل

اوهوم👍😕

Asaadi
Asaadi
1 سال قبل

کِی تموم میشه😫🥱

اتاناز
اتاناز
1 سال قبل

😂😂😂 کامنتا خوندم متوجه ی تغییر بزرگ شدم همه در جهنم جای داریم آقا ما اون اولا مثل گربه مظلوم نمایی و التماس میکردیم ک پارت بیشتر بده بعدش نفرین و حالا ب درجه فوش رسیدید فقط خدا کنه نویسنده شهید نشه فاطی تو ب نظرم راه نرو بببددووو😂😂😂

اتاناز
اتاناز
1 سال قبل

دوباره صدای گوینده راز بقا پیچید تو گوشم با حرکات اینا واقعا چرااااا😂😂

Fatemehهمونhelmaسابق:/
Fatemehهمونhelmaسابق:/
1 سال قبل

علاف شدن به روایت تصویر:/
فقط دعا کنید مث عشق ممنوعه استاد نشه دوسال علاف بودیم اخرم نویسندش ادامه نداد😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐

پوچ
پاسخ به  Fatemehهمونhelmaسابق:/
1 سال قبل

موضوع اون چی بود؟
نویسندش همین جناب بوده؟

Fatemehهمونhelmaسابق:/
Fatemehهمونhelmaسابق:/
پاسخ به  پوچ
1 سال قبل

نه بعید میدونم نویسندش یکی باشه
داستانشم راجب یه دختره اس که لاته مثلا میره انتقام بگیره از ننش عاشق میشه اونم حامله میشه به پسره نمیگه میزاره میره😐😂😂😂😂😂

پوچ
1 سال قبل

یعنی سگ تو‌ روح پر فتوحت نویسنده

هیچکی
1 سال قبل

بچه ها جدا دقت کردین از پارت 142(حالامن کار اون 141قبلی ک ازینا کسشر تر بود ندارم)دلارای بیمارستان بود بعد رفت خونه تا الان ک 171هیچ اتفاق خاصی نیفتاده معمولا نویسنده حالا همه 32پارت رو داخل یدونه پارت خلاصه میکنن ولی این کصخل انگار خودشم مونده چیکار کنه فقط داره کشش میده

پوچ
پاسخ به  هیچکی
1 سال قبل

عاشق این توجهت شدم لعنتی😂😂

هیچکی
پاسخ به  پوچ
1 سال قبل

😂🙂🤌🏾

پارمیدا
پارمیدا
1 سال قبل

میشه پارت هارو زیاد کنین خواهش میکنم

Nahar
Nahar
پاسخ به  پارمیدا
1 سال قبل

مااا انقدر گفتیم گفتیم ولی هیچی ب هیچی دیگه ولش کردیم🥺💔 چرا انقدر مظلومیم؟؟🥺😂

پارمیدا
پارمیدا
1 سال قبل

نمیخوای یه بار تشویقی بزاری ۲ پارت اضافه بزار لطفا🥺🥺🥺

یه رهگذر
1 سال قبل

حسم پوچه دیگه خسته شدم از این نویسنده

qwertyuiop
qwertyuiop
1 سال قبل

حسم عین عماد تو گلاویژه همزمان که میخوام نویسنده وهم رو بغلش کنم همزمان هم با هیجدچرخ این نویسنده دلارای رو زیر بگیرم 😐😐😐😐

Fatemehهمونhelmaسابق:/
Fatemehهمونhelmaسابق:/
پاسخ به  qwertyuiop
1 سال قبل

هعی از گلاویژ بگید منو هل بدین سمتش😂😂
همینم فاطمه منو هل داد سمتش😂😂😂

fati
1 سال قبل

من نمیدونم این رمان کی مسخواد تموم شه

جولیتِ رومیوو
جولیتِ رومیوو
1 سال قبل

من نیز چیزی در دلم حس میکنم…
گویی از رمان دلارای حامله گشتم
از اینکه ۳۰۰ پارت شود و آخر هیچ گهی نشود…..
هراس دارم آههه

سون
سون
1 سال قبل

من خودمم متوجه چیزی ک نوشتم نشدم ولی تو رو خدا شما بفهمین😂😂😂

دسته‌ها

68
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x