رمان رسپینا پارت 87
با حرفای بابام ذهنم درگیر شده بود و ترجیح میدادم فعلا با رادان حرف نزنم، همون پیام فعلا کافی بود ، من باید اول درگیری ذهنی خودمو آروم میکردم و حل میکردم. حتی نمیدونستم این درگیری ها چی هست ، یه حس ناشناخته داشتم ، حرف بابام کاملا درست بود و من نمیتونستم رو حرفش و خواهشش نه بیارم