رمان تارگت پارت 153

4.2
(5)

 

توی این مدت پیش اومده بود که بعد از کلی خجالت.. اقدام کنه برای بوسیدنم.. ولی هدف بوسه هاش فقط صورتم بود و حالا.. بوسه ای رو که من اون پایین نتونستم ازش بگیرم و.. با میل و رضایت خودش.. رو لبام نشوند و من و قلب و مغزم و.. همزمان آچمز کرد!
انقدری که وقتی بعد از چیزی حدود سی ثانیه جدا شد.. هنوز نتونستم خودم و از بهت دربیارم و جوابی به بوسه اش بدم..
ولی همینکه فاصله گرفت و چشمم به اون لبای خوشرنگی که داشت با زبون ترش می کرد و همین مسئله باعث خوشرنگ تر شدنش بود.. نتونستم طاقت بیارم و اینبار خودم به سمتش حمله کردم..
درین هم احتمالاً برای اینکه دوباره ناراحت نشم سریع همکاری کرد و دستاش و دور گردنم پیچوند..
حالا دیگه باید این واقعیت و پیش خودم اعتراف می کردم که من.. این آدم و می خواستم.. چه الآن.. چه وقتی داشتم انتقامم و تکمیل می کردم.. چه بعدش! درین مال من بود و من.. این قابلیت و توی وجودم حس می کردم که یه روزی.. گردن کسی که بخواد این لذت های دلنشین من و.. با درین تجربه کنه.. بزنم!
بازم خودم بودم که جدا شدم.. سخت بود ولی.. به زور از پسش براومدم چون حواسم جمع اتفاقات شد و یادم افتاد که هنوز یه پله تا رسیدن به جایی که قرار بود وایستم و از اون بالا به بقیه نگاه کنم.. باقی مونده!
درینم انگار راضی بود از این فاصله گرفتن که یه کم عقب کشید و سریع گفت:
– امممم.. تا لباسات و بپوشی.. چایی می ذارم بخوریم!
– می مونی پیشم؟
– جایی نمی خوای بری؟
سرم و که به نشونه نه بالا انداختم لبخندی زد و گفت:
– می مونم!
لبخندش به لبای منم سرایت کرد.. موندنش و دوست داشتم.. موندنش کنارم تو این خونه.. از همون اوایل رابطه.. چیزی بود که بدون دلیل خاصی خوشحالم می کرد.
این می تونست نتیجه چندین سال تنهایی زندگی کردن باشه و درین.. بدون اینکه بفهمه داشت.. عقده های بچگیم و برطرف می کرد!
– ناهار چی درست کنم؟
– زنگ می زنم سفارش میدم!
– دوست دارم خودم درست کنم..
– منم!
خنده اش گرفت از حرفای ضد و نقیضی که بدون فکر به زبون می آوردم و گفت:
– خب پس بگو!
نفهمیدم چرا اون حرف و زدم.. شایدم هنوز تحت تاثیر عقده های بچگیم بودم که گفتم:
– مامانم شمالی بود.. همیشه وقتی عاصی می شد از غذا نخوردنام.. یه غذایی برام درست می کرد که نمی تونستم بهش نه بگم..
سریع فهمید و پرسید:
– باقالی قاتوق؟

– بلدی؟
– تا حالا درست نکردم ولی.. طرز تهیه اش تو اینترنت هست.. فقط نمی دونم موادش و داری یا نه؟
– دارم! یه بار خریدم که خودم درست کنم که نتونستم! می تونستم از رستوران بگیرم ولی.. دوست دارم بوش تو خونه بپیچه.. مثل.. همون موقع ها!
یهو چشماش پر از اشک شد و چند قدم فاصله بینمون و با دستای باز واسه به آغوش کشیدنم طی کرد و گفت:
– بمیرم براااات! زودتر می گفتی خــــب!
دستاش و دورم حلقه کرد و یه طرف صورتش و به سینه ام چسبوند که مطمئن بودم از روی ضخامت حوله می تونه ضربان تند شده قلبم و تشخیص بده!
قلبی که به خاطر این ابراز محبت ساده ولی از ته دل تند شده بود و من اینبار هرکاری کردم نتونستم نسبت به «بمیرم» گفتنش واکنش نشون بدم!
خودمم نمی دونستم چرا ازش خواستم این غذا رو برام درست کنه.. چیزی که حتی درباره اش به عمه ام هم نگفته بودم.. شاید به خاطر همینکه هنوز گیر کرده بودم لا به لای اون کمبود و حسرت هایی که از بچگی باهام بود و هیچ وقت برطرف نشد!
شایدم برای اینکه.. دلم می خواست درین با این عقده ها آشنا بشه.. درکم کنه یا حتی.. دلش برام بسوزه.. تا وقتی اون روز برسه و با میران اصلی مواجه بشه.. حتی شده یه درصد بهم حق بده تا شاید.. یه روزی در آینده بتونه.. من و ببخشه..
××××××
– بسم الله الرحمن الرحیم! یعنی چی؟ این حرفا دیگه از کجا دراومد؟
لرزشی که توی تک تک اندام های بدنم حس می کردم و نادیده گرفتم و گفتم:
– یعنی همین زن دایی! من برای طبقه بالا خرج کردم.. اون موقع همه دار و ندارم و دادم برای بازسازی و تعمیراتش.. الآنم شما مطمئناً رو حساب همین تعمیراتی که انجام شده اینجا رو بیشتر از قیمت اصلیش فروختید.. چون هرکی که خریده باشه می تونه بالا رو هم اجاره بده.. در صورتی که قبلش فقط یه خرابه بود.. پس حالا منم باید یه حقی تو پول فروش این خونه داشته باشم!
چشمای زن دایی لحظه به لحظه گرد تر می شد.. احتمالاً هیچ وقت تصورشم نمی کرد من تو روش دربیام و همچین حرفی بزنم.. مهم نبود.. منم هیچ وقت تصور نمی کردم وقاحتشون به حدی برسه که همچین بلایی سرم بیارن!
– اینم عوض دستت درد نکنته؟ می بینی جمشید؟ اون موقعی که دست خواهرزاده ات و گرفتی تا تو این شهر بی در و پیکر ویلوون و تنها نمونه.. فکرش و می کردی یه روز برگرده تو روت همچین حرفی بزنه؟

همونطور که نفس نفس می زدم از شدت اضطراب و عصبانیت منم نگاهم برگشت سمت داییم که طبق معمول توی هر بحثی خنثی بود و الآنم واکنشی جز تکون دادن به تاسف از خودش نشون نداد و نفهمیدم برای کولی بازی های زن دایی متاسفه یا حرف حق من!
– زن دایی چرا شلوغش می کنی و همه چی و به هم ربط میدی؟ من با اون پولی که چند سال پیش داشتم.. می تونستم یه سوییت دیگه واسه خودم اجاره کنم و توش بشینم و هروقتم که می خواستم پاشم.. پول پیشم و بهم پس می داد و می رفتم جای دیگه.. ولی خودتون به من پیشنهاد دادید که به جای این کار بیا همینجا بمون که هرسال مجبور نشی اسباب کشی کنی و با صاحبخونه جدید سر و کله بزنی.. عوضش اون پول و خرج تعمیرات طبقه بالا کن که راحت باشی.. نگفتید؟
– گفتیم که گفتیم.. تو هم منت خرج کردنت و سر ما نذار.. تعمیرش کردی و این همه سال هم توش نشستی.. جایی و امضا کردیم که بگیم اونجا به نام تو خورده؟
– من جایی و امضا کرده بودم که بگم دار و ندارم و واسه تعمیرات خونه شما خرج کنم و تهش هیچی واسه خودم نمونه؟ فکر کنید اون پول و به عنوان پول پیش بهتون دادم و حالا که تصمیم گرفتید اینجا رو بفروشید باید پول منم پس بدید که برم یه جای دیگه رو واسه خودم پیدا کنم.. نه که اینجوری دار و ندارم و بالا بکشید!
انگار دیگه داشتم زیاده روی می کردم و این و از سرخ تر شدن چهره و سفیدی چشمای زن دایی می تونستم تشخیص بدم..
هدفم این نبود.. اومده بودم تا با ملایمت باهاشون حرف بزنم و حقم و بگیرم.. ولی.. زن دایی از همون اول شروع کرد به جنجال درست کردن و باعث شد منم.. برای کم نیاوردن باهاش جلوی زبونم و نگیرم!
– من دیگه پشت دستم و داغ می کنم به خلق الله کمک کنم.. که پس فردا یه چیزی هم طلبکار نشن و انگ کلاهبرداری نزنن بهم.. تف تو این روزگاری که اینجوری جواب خوبی کردنای آدم و میده!
– خجالت نکش زن دایی بگو تف تو روی تو.. باشه اشکال نداره.. هرچی می خوای بگو! ولی این و باید بدونید که کار شما کمک نبود.. نه تا وقتی مجبور نشدم همه پولم و واسه قابل سکونت کردن اینجا خرج کنم!
– می خواستی نکنی.. کسی مجبورت کرد؟ دایی لال شده ات فقط بهت یه پیشنهاد داد.. همون موقع می زدی تو دهنش و می گفتی نه.. که الآن اینجوری واسه ما اولدورم بولدورم نکنی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 3.9 (7)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Rasha
Rasha
1 سال قبل

ینی خاک تو سرشون ک انقده بی غیرتن انقده بی ناموسو سگنننننن

ثنا
ثنا
1 سال قبل

مردم ببخشید انقدر ماست و بی غیرت ندیده بودیم که دیدیم، پاشو یه دونه بهوایون تو صورت زنت که بفهمه بچه خواهرت مثل بچه خودت عزیز

M4rey
1 سال قبل

داییش خیلی بی غیرت تشریف داره واقعا بیچاره درین😶😬

mehr58
mehr58
1 سال قبل

عجب پتیاره اییه این زندایی .نمیخواد حق درین روبده

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
1 سال قبل

تف تف توروی همچین زندایی شیادی بله شیادوووو زالو صفت اسم قشنگیه براش

Sevili
Sevili
1 سال قبل

پارت هاکمن

hadis
hadis
1 سال قبل

عن تو این زنداییه

لمیا
لمیا
1 سال قبل

ای بابا قضیه خونه برگشت اوووفف…

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x