21 شهریور 1401 - رمان دونی

روز: 21 شهریور 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رسپینا پارت 131

  از اینکه پسندیده بود آروم شدم ، صفحه ی اول با کمک رها ، عکس بچگی رادان بود ، جملات و حرفای عاشقانه ای که نمیتونستم رو در رو بگم بخاطر خجالت بخاطر اینکه کاملا راحت نبودم با خودکارای اکلیلی و رنگی نوشته شده بود ، صفحه دوم نوجونیش بود ، صفحه سومش فارغ التحصیلیش ، صفحه چهارم با

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 62

  دستش زیر چانه اش بود و نگاهش به باغی که نه سر داشت نه ته… مثل باغ عمارت ارسلان سوت و کور نبود‌! دور تا دورش پر بود از گل های رنگی و درخت های تازه نفس… انگار فواره‌های اب که در چند قسمت تعبیه شده و همراه چند باغ بان اجازه نمیدادند تا این باغ از نفس بیفتد.‌

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 92

  صدای خنده ی آرام بهادر روی مخم میرود. تیز نگاهش میکنم. -جای خندیدن، بگو چیکار کنم؟! -بهشون شیر بده! بدذات! -چطوری؟! خنده اش سرشار از پلیدی میشود. -خوبم! دیگر دارد عصبی ام میکند. -بامزه! شیر بیار بهشون بدم… با لذت میپرسد: -میترسی؟ کوفتش میکنم این لذت را! -معلومه که نه! همان لحظه یکی از بزغاله ها گوشه ی لباسم

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 96

  خیلی در تلاش بودم تا سر از تنش جدا نکنم. حس غلیظ و پررنگی بهم میگفت این دختر لجوج تو مسیر ورود به لجن زاره. فکش رو تو دست گرفتم و مجبورش کردم سرش رو به سمتم برگردونه و همزمان پرسیدم: -به من نگاه کن… وادارش کردم زل لزنه به چشمهام.بهم خیره که شد از لای دندونای روی هم

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 12

  کنارم روی زمین نشست و آروم گفت: – می‌خوای چیکار کنی علی؟ نگاهش کردم. – می‌خوام برگردم، باید برم پیش شوکا. من این‌جا دووم نمی‌آرم… – آخه چه‌جوری؟ راشد بیرون در ایستاده از جاش تکون نمی‌خوره. می‌دونی که چه آدم سفت و سختیه، مردک از سنگ می‌مونه! نگاهم به‌طرف بالکن چرخید. بلند شدم و به‌سمتش رفتم. نوید پشت‌سرم راه

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 204

  مات جلو رفت بغض گلویش را می‌فشرد و دندان هایش از شدت فشار روی هم ساییده‌ می‌شدند روبروی دخترک که ایستاد نگاه کنجکاوش بالا امد _ تو دیگه کی هستی؟ اینجا چیکار میکنی؟ دلارای یک قدم جلوتر رفت _ اینجا خونمه! تو باید بگی اینجا چیکار میکنی ارسلان بی تفاوت موبایل را از گوشش فاصله داد و بی توجه

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 20

  یه روزی یه جایی یجوری عاشق میشی که یادت نمیره🎵! با ذوق عشق با شوق عشق یه جوری بیدار میمونی که یادت نمیره🎵! اینقدر صداش بلند بود که به زور لای چشمامو باز کردمو گوشیمو از روی میز عسلی برداشتم. من این آهنگو زمانی که عاشق امیر شدم گذاشتم روی زنگ گوشی _هانن چیه صبح اول صبحی مزاحم شدی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 45

  تو اینه نگاهی به خودمون انداختم..سرش خم شده بود روی شونه ام و تو گوشم حرف میزد..چقدر این حالتمون رو دوست داشتم…. لبخنده تلخی زدم و سرم رو به چپ و راست تکون دادم: -یه دور حرفاتو مرور کن شاید فهمیدی چرا… درحالی که سرش هنوز روی شونه ام خم بود فقط چشم هاش رو از زیر کشید بالا

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 11

  نچی کرد. – نمی‌دونم‌. می‌گم فقط اسمش به نظرم آشنا اومد. حالا یه تحقیق می‌کنم واسه‌ت… این حروم‌زاده‌ها همه به هم وصلن، چیز عجیب و دور از ذهنی نیست که از هم خبر داشته باشن! بلند شدم و کلافه و عصبی دور اتاق ‌چرخیدم. – اگه بلایی سرشون آورده باشن چی؟ من باید زودتر برگردم، نوید. نگرانم! بازوم رو

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 43

  کلافه گفتم : حرف بزن. بهم بگو مشکلت رو. چی داره اذیتت می کنه؟ اگرم نمی تونی یا نمی خوای حرف بزنی واسم بنویس. من اینجام که بهت کمک کنم. و باز هم سکوت. _ ببین. من با تموم آدم هایی که اینجا و بیرون اینجان فرق می کنم. من نه قراره دارو به خوردت بدم نه قراره اذیتت

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 97

  خشایار حراسون گردن بلند کرد و با نگاهش یزدانی که قصد خروج از اطاق را داشت را دنبال نمود ………… آمدن دکتر به اینجا ، یک معنی بیشتر نمی داد ………. یعنی دوباره افتادن اتفاقات دو شب پیش . ـ یزدان ………… یزدان خان …………. وایسا …………… دکتر برای چی ؟ من که همه چی رو گفتم . یزدان

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 19

  عصبی شده بودم حتی نمیتونستم یه لحظه به این فکر کنم که حرفای عسل واقیعی باشه عسل:باشه باشه آروم باش بعدم بلند شو لباس بپوش به منم لباس بده تا بپوشم خوب بلد بود بحثو عوض کنه. _مگه می خوای اینجا بخوابی عسل:آره دیگه _تو که میدونی من دوست ندارم کسی لباسامو بپوشه عسل:خفه شو بابا بعدم رفت سمت

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 181

  گفت و سریع از پله ها بالا رفت. منم درحالیکه حس می کردم ضربان قلبم ثانیه به ثانیه بیشتر می شه و لرزش دست و پاهام شدیدتر.. کنترل و برداشتم و فقط برای اینکه بفهمم میزان بدبختی جدید زندگیم.. چقدر جدی و بزرگه و من چقدر باید بابتش عذاب و زجر بکشم.. دکمه پلی و فشار دادم و با

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 60

  از رفتن به خونه سر باز زدم نرفتم تا ببینم چخبر شده… باید می فهمیدم گندم و سمانه این وقت شب اونم دوتایی دم در خونه ی هاشم اینا چکار می کردن چند تا حرف دیگه زدن و بعد مادر گندم رفت داخل.. گندم وسمانه ام شروع کردن به حرکت کردن خودم رو فرستادم عقب کنار درخت منو نبینن..

ادامه مطلب ...