رمان عشق صوری پارت 239
کشوی میز رو با خشم کشیدم سمت خودم و وسایل داخلش رو یکی بعداز دیگری انداختم تو جعبه. دماغمو بالا کشیدم و چشمهامو رو هم فشردم تا اشکهام سرازیر نشن رو صورتم اما…اما من با بغض گیر کرده توی گلوم چیکار میکردم !؟ اونو چه جوری نگه میداشتم تا تبدیلش نشه به لرزش صدا؟ تا تبدیل نشه به گریه!